یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

جوانی - خوبیتبارک الله احسن الخالقین

چه زندگی های عجیب غریبی اطرافمون وجود داره

آدم بعضی وقتا فکر می کنه داره رمان می خونه، یا داره دروغ می شنوه

و این همه اتفاق جالب و قشنگ و دردناک که همش تو فیلم ها می بینم، بعضی وقتا توی واقعیت هم می بینی

تقدیر لباس بدترکیبی بر خوبی پوشانده است

و دست و پا زدن خوبی را ببین

و فریادش در خلا

که من اینم نه این

و اکسیر ایثار

و زندگی زیر سایه ی خدا

توکل بر خدا، خوبی هنوز زنده است

پ.ن :

1- خدایا کمکم کن تا زمانی که با کفش های کسی راه نرفته ام در مورد راه رفتنش قضاوت نکنم

2- با خودم که فکر می کنم، به دوست خودم هم که عوض شد، و من بش تیکه انداختم دیشب حق می دم، خدا کمکش کنه، من هنوز هم دوستش دارم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۰۵
نرگس فتان
جوانی - کم رنگماه من خوابید، خورشید هم تابید

آسمان آبی بود، آره اما فک کنم کم رنگ

نسیم خنک و سرمست، زلف سیه ات در دست

می آمد و می رقصاند، درست یادم هست، هست اما کم رنگ

نه جزییاتش از خاطره ام رفته است ، هست اما کم رنگ

نگاهی خیره بود روزی، اکنون فکر کنم گذران 

دست و دلی محکم تنگ، اکنون فکر کنم لرزان

و مهری که هنوز هم هست، هست اما کم رنگ

بارانی شدید، ابرهایی که می خروشید، بارش تند تگرگ 

خاطری که می جوشید، آسمانی با رنگین کمانی هفت رنگ

شده امروز نم نم، بازهم خاطری اما اینک سرد

آسمانی آبی کم رنگ، رنگین کمان هنوز هم هفت رنگ، هست اما کم رنگ

قلبی از جنس بلور، ساده و بی غرور

یادی که می شود مرور

خاطراتی هست، هست اما کم رنگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۱ ، ۰۶:۲۴
نرگس فتان
جوانی - زندگی کناولا که پیشنهاد می کنم یه سری به وبلاگ یاس بزنین و پست زندگی کن رو بخونین، خیلی آرامش بخشه :)

زندگی همش امیده ، همش قشنگیه!

اگه یکم خوش بین تر باشیم! و به داشته هامون فکر کنیم نه نداشته هامون !

من برا خودم می گم، شاید بعضی از این چیزا که من دارم شما نداشته باشین!

اول صبح بیدار می شم، یعنی این که یه روز دیگه رو می بینم!

سجاده امو پهن می کنم، یعنی هنوز با خدا آشتی هستم، و اول صبح ازش می خوام که اونم یه روز جدید رو با من شروع کنه :)

مو هامو شونه می کنم، یعنی کسایی هستن که منو رو زیبا دوست دارن!

پدر و مادرم رو می بینم :)،هنوز وقت دارم یه بار دیگه بشون سلام کنم!

اگه دلم گرفته باشه، بغلشون کنم و ببوسم.

 مادرم برام نهار می پزه، باید با اشتها غذا بخورم و کارایی که موجب خوشنودی همه می شن انجام بدم!

پدر بزرگمو می بینم، من تازه بیست سال از عمرم گذشته، تا اون موقع چقدر می تونم خوب تر بشم!

درس می خونم، احتمالا در آینده قراره یه مهندس خوب بشم!

بعضی وقتا نگران می شم، یعنی آدمم و خیلیا رو دوست دارم.

نا راحت هم که می شم، مطمئنم که قبلش شاد بودم، قراره بعدش هم شاد شم.

الان دارم وبلاگ می نویسم، احتمالا کسایی هستند که بخونند، خوششون بیاد!

مهم تر از همه، خدایی دارم، که متعلق به اونم، آخرش هم می رم پیشش،

تا نفس می کشم، باید اونو راضی کنم، و قراره اونم منو راضی کنه!

و هنوز فرصت دارم!

زندگی باید کرد  


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۱ ، ۱۸:۲۰
نرگس فتان
جوانی - سکوت

علی جان!

امشب جلوه ای دیگری بر من نمایاندی،

معرکه ای بس مهیب تر از احد و خندق،

و وزنه ای سنگین تر از در خیبر،

سکوت ساکت سردی فراتر از فریاد ها،

و حتی فریاد حسین هم در مقابل این سکوت ، ساکت است!

برای چه؟

نه، این را می دانم!

چطور؟؟؟؟

چگونه؟

خاری در چشم و استخوانی بدان بزرگی در گلو، از طاقت انسان ها بیرون است!

من و دیگران، از جفای کوچکی ، چنان دردمند می شویم، و چنان فریاد می زنیم ، و چنان می غریم!!!

ولی تو حتی شمشیرت را هم به دیوار نیاویختی، و همان گونه که بودی ، ماندی!!

چرا که، رضاً به رضاالله بودی!

اللهم اَسقِنا بِکأسٍ منَ الکوثری

بیدِ الکریم ابنِ الکریم حیدری

و اَجمَعنا معَ الرسول محمدٍ

فی جناتِ عدنٍ عندَ ملیکٍ مُقتدری

پ.ن :

والا ما که در مقابل کم ترین کم لطفی، عقل و مصلحت و حرمت رو زیر پا می ذاریم!

کم کمش قهر می کنیم! ولی علی معجزه کرد!

شعر عربی هم از خودم بود، شانسی رو زبونم جاری شد!

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

                                     نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۴۸
نرگس فتان
جوانی - عفو"لیس للانسانِ الا ما سعی"

تا زنده ایم! نامه عملمون بازه! هر چی می خوایم بکنیم باید همین جا انجام بدیم!

ای که دستت می رسد کاری بکن

                                          بیش از آنکه از تو نیاید هیچ کار

اینجا، قبل از مرگ، هر از گاهی عفو الهی شامل مون میشه! 

ولی وقتی که مردیم، دیگه این طور نیست که یهو عفو رهبری شامل همه بشه! 

همه رو ببخشند بره! ؟ 

یکی از اصحاب رسول خدا می میره! 

پیامبر می گه که چیزی ازش مونده واسش خیرات کنیم!

می گن یه انبار خرما داره! و همه ی میرن کمک که بین مردم پخش کنند این انبار رو!

آخر کار پیامبر می گه بگردید چیزی نمونده باشه!

میرن و یه دونه خرما پیدا می کنند و میارن!

پیامبر می گه که : " اگه این خرما رو توی حیاتش می داد، از همه ی این انبار بعد از مرگش، بهتر بود!"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۵۷
نرگس فتان
جوانی - معمّادو  طناب داریم!

هر کدوم از این طنابا رو اگه بسوزونی در عرض یک ساعت می سوزه.

ولی توزیع چگالی این طنابا نا منظمه! یعنی ممکنه یه جاییش با سرعت زیادی بسوزه! ولی یه جاییش با سرعت کمی بسوزه!

می دونیم در کل اگه از یه نقطه آتیشش بزنی تا زمانی که همش بسوزه یه ساعت طول می کشه!

حالا می خوایم با سوزوندن این دو طناب 45 دقیقه وقت بگیریم!

یعنی با داشتن این دو طناب و کبریت، از شما می خوایم 45 گذر وقت (مثل کرنومتر) رو مشخص کنید!

--------------------

9 تا گلوله داریم!

از این 9 تا، یکیشون از همه سبک تره!

یه ترازوی دو کفه ای هم داریم!

می خوایم فقط با دوبار استفاده از این ترازو و وزن کردن گلوله ها، اون گلوله ی سبک تر رو مشخص کنیم!

چه کار کنیم؟

-------------------

4 تا جعبه داریم! جعبه 1 و 2و 3و 4.

داخل هر جعبه 4 تا گلوله داریم!

وزن همه ی گلوله ها 10 گرمی است! به جز یکی از جعبه ها که دارای گلوله های 9 گرمی است!

یک ترازوی دیجیتال داریم! یعنی وزن رو به عدد بمون نشون می ده!

این گلوله ها رو هم می شه از جعبه ها در اوورد! و توی جعبه ی دیگه گذاشت! و کارایی که لازمه !

می خوایم فقط یه بار از ترازو استفاده کنیم! و جعبه ای که شامل گلوله های 9 گرمی است رو مشخص کنیم!

چی کنیم!

-----------------

دو نفر با 10 لیتر عسل داریم!

عسل داخل یه ظرف 10 لیتری است! یه ظرف 7 لیتری و یه 3 لیتری هم دارند!

می خوان این عسل رو بین هم تقسیم کنند! یعنی 5 تا برای یکی و 5 تا برای یکی دیگه!

چه کار کنند!

----------------

پادشاهی مسابقه ای طراحی می کنه بین دو شاهزاده اش برای رسیدن به پادشاهی!

مسابقه ازین قراره! که هر کدوم یه اسب دارن! و توی مسابقه ی اسب سواری شرکت می کنند!

هر کدوم که دیر تر رسید! اون شاه می شه!

مشخصه که این مسابقه هیچ وقت تموم نمی شه!

چه راهی به شاهزادگان پیشنهاد می کنید! که هر کس عادلانه حق خودشو بگیره؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۲۸
نرگس فتان