یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

جوانی - کتاب زندگی

بذار رک بگم. تو دیگه بزرگ شدی. نمی شه ازش فرار کرد. بزرگ شدن یعنی چی؟ یعنی این که مستقل شدی، مستقل شدی توی رأیت، انتخاب با خودته، مسئولیت انتخاب ها و عواقبش و همین طور افتخاراتش با تو و برای توه.ازین مسئولیت هم نباید فرار کرد، نمی شه فرار کرد. باید با جرات باش رو برو بشی و انتخاب بهتر رو انجام بدی. انتخاب ها هم سلیقه ای نیستن. شیر یا خط هم نمی شه کرد. باید فکر کنی. بشینی و یقه ی خودت رو بگیری و بچسبونی به دیوار و با خودت بگی که من چی هستم؟ من چی می خوام بشم؟ خودت رو اول بشناس و بعد چیزی که می خوای بشی رو! این قسمت سختشه. بعدش می مونه جمع آوری اطلاعات از گزینه ها و راه هایی که داری.

 خودت رو با آینده هایی که ممکنه داشته باشی وفق نده. آینده ات رو خودت بساز. انتخاب هات رو با اصولت مقایسه کن. و اونی که نزدیک تره رو انتخاب کن. به این می گن یه آدم قائم به ذات. به این می گن کسی که روی پای خودش ایستاده. دنبال جواب آخر نباش. اگه مسئله ای حل نشد، سریع نرو قسمت جواب های تشریحی و تریک نویسنده رو ببین. این کتاب زندگی خودته! خودت باید بنویسیش. خودت باید واژه به واژه اش رو هجی کنی.

می دونی، می خوام بگم که هدفی بذار که تا آخر عمرت تو رو برونه. منظورم این نیست که ازت بیگاری بکشه! مثلا واسه دانشگاه اومدن، حد اقل یک سالی وقت گذاشتی و از خوشی هات زدی. گفتی بعد کنکور می شینم و کل فیلما رو از اول می بینم. می رم کل ایران رو می چرخم. 24 ساعت فوتبال می زنم. هر روز می رم استخر و هزار برنامه ی دیگه.یک کلام گفتی بذار این یک سال بگذره، بعدش زندگی می کنم. دانشگاه هم که اومدی می بینی که باز همون آش است و همون کاسه، 24 ساعت درس بخون و سختی بکش تا شاید اپلای کنی و باز هم همون روال،" بذار بعد از فلان، به امان می کنم". می خوام بگم هدفی بذار که هم باش زندگی کنی، هم واسش زندگی کنی.

هدفی که هر قدمی که براش ور می داری، هر قطره عرقی که واسش می ریزی، واست شیرین باشه. هر چه قدر بش نزدیک تر شی، جا واسه کار بیش تر داشته باشه. شب که خسته می رسی خونه، با خیال راحت سرت رو بذاری روی بالش که امروز کلی برای هدفم جون کندم، و فردا صبح هم با شوق ادامه ی کارت بیدار شی. خودت رو واسش بکشی و باش زنده بشی. نیازی نیست تا فردا صبر کنی که نتیجه اش بیاد، بعدش زحماتت تموم بشه، لم بدی به متکا و پاهات رو بندازی روی هم دیگه و بشینی یه آهنگ با خیال راحت گوش بدی. نه. همین الان که داری غذا رو آماده می کنی، و سفره رو می چینی و لقمه می گیری و می جویش لذتش رو ببر.

چقدر جون کندن واسه فردایی که هیچ وقت نمی رسه؟ بیا همین الان زندگی رو شروع کنیم. زندگی که توش خمودی و کرختی وجود نداره. زندگی ای که مرداب نیست، روده که می گذره و زلاله. زندگی که هر نفسش، ارزشمنده، چون که در حرکته. حرکت به سمت اون چیزی که خودت می خوای.
فقط مونده این که چی می خوای! ازش نترس. منتظر جواب پدر و مادر و دوست و آشنات نباش. این مال خودته! مال خود خودت! پیداش کن. دم دسته! دور هم نیست. باید باش زندگی کنی. باید با خود واقعیت زندگی کنی.

+ این قسمتی از یه متنیه واسه ورودی ها نوشته بودم.

+ اندیشه دو با فیضی برداشتم. البته تو ایدیو ام هست :دی
دیریست ندیدیم ز تو هیچ نشانی
گویی ز پریشانی ما هیچ ندانی
بنمای رخ و دیده ی ما روشن کن
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۴۷
نرگس فتان
جوانی - مشهدواقعا بسیج لشکر مخلص خداست؟
برادر من، خواهر من، راهش این نیست. این که نذاری کسی حرف بزنه. این که همه‌ی مطالب و مسئولین رو ممیزی کنی. چقدر دافعه! آقا رضای خدا رو مد نظر داشته باش.

واسه انسان ها و خیرخواهی شون، احترام قائل بشید. کی گفته فقط راه شما درسته؟ اونم اگه درست باشه!
آقا، این قدر مردم رو به خودمونی و غیر خودمونی تقسیم نکنیم.
این قدر این دسته بندی ها، این جبهه بندی ها رو باور نکنیم.
این جوان بسیجی که می فرمایی چی هست؟
بقیه ی جوان ها، جوان های این مملکت نیستن؟

این چه خط قرمزی هست که می فرمایی؟
مگه نمی دونی از حرفت چی برداشت می کنن؟ مگه نمی دونی به اسم فتنه چه کارشناسایی رو اخراج می کنن! چقدر دانشجو ستاره دار می کنن!
آخه عزیز من، دانشجو کجا معاند هست، کجا فتنه است!
دانشجوی بدبخت، درد جامعه داشته، فکر می کرده این راهشه، که احتمالا درست هم فکر می کرده، بعد تو می آی این رو می ذاری کنار! چون که بسیجی نیست! چفیه نداره؟
این راهش نیست برادر من.

+ دیروز دو سه ساعتی مذاکره و این ور و اون ور دویدن داشتم تا تونستم ابوذر رو هم به اردو اضاف کنم.
بعد من با ابوذر می شینیم حرف می زنیم که آقا انجمن اسلامی باید اسلامی باشه. باید با رفتارمون اسلام رو معرفی کنیم، باید مثل شروع انجمن که چمران و بازرگان و اینها بودند باشیم.
ولی به قول ابوذر که اصل کاری باید بطلبه. اینا همه سرکاریه.
یادش به خیر بچه بودیم چقدر راحت با این جمله ارتباط برقرار می کردیم.
اصن خود من چقدر با همین یه جمله رفته ام مشهد :)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۳۶
نرگس فتان
جوانی - زنواقعا عقایدم رو بگم اینجا. اگه احساس می کنین اشتباه هست من نظراتتون رو می شنوم و خودم رو تعدیل می کنم.

به نظر من زن نیروی اقتصادی نیست. یعنی وظیفه اش نیست که کار اقتصادی کنه.

ولی می تونه این کار رو انجام بده. البته من توصیه نمی کنم.

یعنی حد اقل در بازه ی زمانی که خانواده به حضورش نیاز داره، باید کنارش باشه. 

از لحاظ توانایی می تونه که نیروی اقتصادی باشه و این رو ناتوانی نمی دونم.

زن نیروی اجتماعی و فرهنگی هست. این وظیفه ی هم زنه و هم مرد.

یعنی فعالیت های اجتماعی فرهنگی زن ها رو می پسندم. حضور و برگزاری و مدیریت در سمن ها، همایش ها کار های داوطلبانه، نشریجات و ... کاملا توصیه می شه.

خانه داری و هنر های مربوط به اون، برای مادری که نمی خواد نیروی اقتصادی باشه، به نظرم ضروری می رسه!

هر چند در عمل نیروی اقتصادی بودن هم دلیل موجهی برای یاد نگرفتن این امور نیست.

بالاخره خانه باید محل راحتی برای زندگی و رشد اعضای خانواده باشه یا نه؟

به نظرم خانواده ای که در حال خدمت به جامعه است ولی فرزندان مفیدی تحویل جامعه می ده،به جامعه خدمتی نکرده!

همون بحث اول خودت به یه جایی برس بعد به فکر تغییر جامعه باش. به تبع اولویت ایجاد خانواده ای سالم و مفید هست.

به نظرم یک تقسیم کار عادلانه است بین مرد و زن.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۷
نرگس فتان

کاش درگیر تو نبودم

که راحت تر به زندگیم می رسیدم


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۲
نرگس فتان