یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

اعتکاف

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۴۰ ب.ظ

باز رسید روزهای سفید.

دو سال پیش، برای بار اول تجربه اش کردم. 

سحر اول، قبل از اذان، نشسته بودیم تو حیاط مسجد. صحبت می کردیم زیر نور ماه، کنار حوض، نسیم فوق العاده ای بود. 

بحثمون این بود که ای کاش حیاط هم جز مسجد بود و می تونستیم توش بمونیم. یکی از بچه ها که کلا شب ها می رفت توی حیاط و خوش بود.

اولش نمی فهمیدیم داره چی میشه. اغلبش هم بازی می کردیم و می گفتیم و می خندیدیم. یادمه مرتضی گیر داده بود به یه آخونده که اون دنیا، ما کنیزک داریم؟

بعد خانم هامون هم غلمان دارن؟ خب این چه بهشتیه؟ شما غیرت ندارید می خواین برید بهشت؟ من که نمی رم و ... :))

اره، اولش نمی فهمیدیم چی داره می شه. دم اذانی یه نمازی هم می زدیم حالا. شب دوم دقت کردم بعضیا سر نماز یه حالی می شدن. از همین دار و دسته ی خودمون. اراذل بدلند باز.

ولی آخرش که ام داوود تموم شد، اذان مغرب رو خوند، تازه فهمیدم که جدا شدن چقدر سخته. دیگه نمی شد خودت رو کنترل کنی. مثل بچه ای که از شیر مادر جداش کنن.

ولی تموم شده بود دیگه. چه کارش می شد کرد.

قول دادم سال بعد هم برم.

رفتم، خوب بود. ولی نه به قدر بار اول. 

امسال اما، متاسفانه خبری نیست.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۲۱
نرگس فتان

نظرات  (۵)

چه قدر این پست رو دوست دارم. بقیه‌ی پست‌ها هم خوبن، ولی این یه حال دیگه‌ای داره. لطیف‌تر، خدایی‌تر، یه چیزی که وصفش در کلمات نمی‌گنجه... :)
پاسخ:
مثل این که سه سال پیش بود. زود می گذره
۲۲ فروردين ۹۶ ، ۱۰:۳۱ مغبچه ی باده فروش
آخی ... دلم خواست ....
پاسخ:
توصیه می شود اکیدا

امسال بهترین اعتکاف بین این 4 تا اعتکافی بود که من دیده بودم تو دانشگاه. واقعا خوش گذشت. واقعا ناراحت شدیم از تموم شدنش.
البته بماند که امسال هم معتکف نبودم بنا به دلایلی.
پاسخ:
خوشا به سعادتت :)
البته فکر کنم برادرمون باز گل کاشت توی منبرش! درسته؟
آره متاسفانه
دعوا بود، فک کنم بعضیا اعتکافشون باطل شد با اون مشاجره ها
پاسخ:
گردن امثال شماست با دعوت چنین اساتید بزرگواری
زیر نور ماه، کنار حوض و نسیم... فوق العاده س. ولی اگه نور ماه نبود و به جاش نم نم بارون بود، فضای قشنگتری می شد
توی ایوون یه مسجد قدیمی، زیر نور ماه، در معرض وزش ملایم نسیم در کنار یک صاحب نفس و اهل دل باشی...چی میشه...
پاسخ:
ما آنچه بر ما گذشت را نگاشتیم :دی 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی