یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

هی بگرد و بگرد و بگرد

حافظ را، سعدی را، نزار را و همه ی شاعران عالم را

تا حرفت را پیدا کنی

چرا خودت نمی گویی چه می خواهی؟

آن قدر تنبلی که نمی دانی چه می خواهی؟

و می خواهی پیدا کنی دلنشین ترینت را؟

نه، می دانم چه می خواهم

ولی جرأتش را ندارم

می ترسم بگویم دوستت دارم

دوستت دارم.

بت صامت بی روح سرد سنگین بزرگ بلند سروقامت آبشارگونه ی چمان خرامان رعنای بی احساس افسرده وحشی صفت غارت گر بی همتا

دوستت دارم.

ولی تو نه می شنوی، نه پاسخی می دهی

دوستت دارم

کاش یک بار می توانستم بگویم

و یک بار می توانستی بشنوی

دوستت دارم

دوست دارم تمام حرف هایت را بشنوم

و تمام نقطه نظراتت را

اه

بس که سنگینی و سخت

می ترسم

راستش

نمی دانم که دوستت دارم یا نه؟

من دل خوشی از تو نداشته ام

جز لبخند های چند ثانیه ای عامه پسندی که زود محو می شد

من هیچ چیز از تو ندیده ام

ولی به دل نشسته ای

نمی دانم، دوستت دارم یا نه؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۲
نرگس فتان

خوابت را بیش تر از خودت دیده ام.

در خواب هایم با هم قدم هم زده ایم.

در خواب هایم به خانه امان هم آمده ای.

در خواب هایم با هم حرف هم زده ایم.

ولی در خواب هایمان هم کم حرف هستی


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۰۹
نرگس فتان
جوانی - با من حرف بزنتکلمی... تکلمی ایتها الجمیلة الخرساء / حرف بزن... حرف بزن ای زیبای بی زبان

فالحب مثل الزهرة البیضا / که عشق مانند آن شکوفه ی سفید است

تکون احلی عندما / که زیبا می شود وقتی که

توضع فی إناء کالطیر فی السماء/ در ظرفی قرار گیرد، بسان پرنده در آسمان

و الاسماک فی البحار/ و ماهیان در دریاها

و اعتبرینی منک یا حبیبتی/ مرا از خودت بدان محبوبه ی من

هل بیننا اسرار؟/ مگر بین من و تو رازی هست؟

تحدثی / حرف بزن

عن کل ما یخطر فی بالک من الافکار/ از هر چه که به ذهنت خطور می کند

عن قطة المنزل/ از گربه ی خانه بگو

عن آنیة الازهار/ از شکوفه ها

عن الصدیقات الواتی/ از دوستانی که

زرتِ فی النهار/ در روز زیارتشان کردی

تحدثی/ بگو

عما تحبین من الاشعار/ از آن اشعاری که دوست داری

عن عودة الغیم و عن رائحة الامطار/ از بازگشت ابر ها و بوی باران ها

تحدثی فان اخبارک یا حبیبتی/ حرف بزن که خبر های تو محبوبه ی من

سیدة الاخبار/ بهترین خبر ها هستند

تصرفی حبیبتی کسائر النساء/ محبوبه ی من، مانند دیگر زنان عمل کن

تکلمی عن ابسط اشیاء/ از ساده ترین چیز ها بگو

و اصغر اشیاء/ و از کوچکترین چیزها

عن ثوبک الجدید/ از پیراهن جدیدت

عن قبعة الشتاء/ از کلاه زمستانی ات بگو

تکلمی حبیبتی عما فعلتی الیوم/ بگو از آن چه امروز انجام دادی

ای کتاب مثلا قرأتی قبل النوم؟/ مثلا قبل از خواب چه کتابی خواندی؟

این قضیت عطلة الاسبوع؟/ آخر هفته را کجا سر کردی؟

و ما الذی شاهدتِ من الافلام؟/ چه فیلم هایی دیدی؟

تحدثی تحدثی/ بگو بگو

من الذی دعاک هذا السبت للعشاء؟/ چه کسی برای شام شنبه شب دعوتت کرده است؟

بأی ثوب کنت ترقصین؟/ با چه پیراهنی می رقصیدی؟

و أی عقد کنت تلبسین؟/ و چه دست بندی (گردن بندی) تن کرده بودی؟

فکل أنبائک یا امیرتی/ که همه ی خبرهای تو ملکه ی من

امیرة الانباء/ ملکه ی خبر هاست

 عادیة تبدو لک الاشیاء/ برای تو چیز ها عادی به نظر می رسد

 سطحیة تبدو لک الاشیاء/ برای تو چیز ها همه سطحی هستند

لکن ما یهمنی/ ولی آن چه برای من مهم است

انتی مع الاشیاء/ تو با همه ی چیز ها هستی

انتی فی الاشیاء/ تو در همه ی چیز ها هستی

انتی فی الاشیاء/ تو در همه ی چیز ها هستی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۳
نرگس فتان

چقدر نفسم سخت بالا و پایین می شود.

دیدنت برایم ناگوار است. تو را که باید ببینم و ساکت و آرام از کنارت بگذرم.

باید غرورت را تحمل کنم. و خود را مغرور تر نشان دهم.

مبادا خیال کنی که صنمی با تو داشته باشم.

در نزدیکیت می نشینم.

با خود می گویم این همه غلغله و ولوله ای که در دل و سر من است، را اگر متوجه می بودی، این قدر آرام می ماندی؟

سرت در کتابت هست و بی آن که به حضور من اعتنایی داشته باشی مشغول درس خواندنی.

من هم تظاهر می کنم که حضورت برایم مهم نیست.

حال آنکه بار ها طول و عرض فلان جا را پیموده ام تا لحظه ای تماشایت کنم.

بارها دیر هنگام، حتی موقعی که مطمئن بودم نیستی، دنبالت گشته ام.

ساعت هایی که حضور هیچ کس را انتظار نداشتم.

و چه اتفاقی است که هر بار، تو را باید ببینم.

و بعد، خیلی آرام و بی اعتنا از کنارت بگذرم.

شب ها با فکر تو به خواب می روم. خواب تو را می بینم.

روز ها احتمال سنجی می کنم که در چه ساعتی در چه مکانی هستی.

ولی دم نمی زنم.

مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم

تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم می دمی تا کی

دمار از من بر آوردی نمی گویی بر آوردم

نمی دانم، نمی دانم چقدر می توانم تحمل کنم این حالت را؟

می ترسم عاقبت این ضعف، مرا به نفرت از تو وادارد.

تو که این همه بی عیبی.

حتما می گویی لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف دروغ.

راستش هنوز در مقام عاشقی نیستم.

اگر عاشقت بودم، ذره ای دریغ نمی کردم. تمام همتم را بسیج می کردم

ولی من را عاملی خارجی باز می دارد از با تو بودن.

و تو خود آن قدر مثل کوهی، که آدم از هیبتت می هراسد.

تو مرا بار ها با همین روی زرد و بی روحت، خفه کرده ای و کشته ای و سوخته ای و خاکستر کرده ای .

کافی است فقط وقتی مرا می بینی، دو باره مثل همان روز نخست، لبخند بزنی و صورتت به احترام و صمیمیت گل بیندازد.

همین کاری که برای همه می کنی.

و از من دریغ می داری.

می دانم همان چند حرفی که از من شنیدی، مرا به گونه ای دیگر برایت جلوه داده است.

همان چند حرف ساده ای که بی پاسخ گذاشتی

و پس از آن دل مرا در جوشیدن.

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری

سر گرانی صفت نرگس رعنا باشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۳
نرگس فتان
جوانی - انتظارانتظار وقتی وارد فضای اجرایی می شه بسیار عامل مثبتی هست.

توی فضای عملیاتی واقعا دوست داری فرج از راه برسه.

امشب یه گشتی توی شهر داشتیم. همه جا چراغانی بود.

ای کاش یه روزی همه ی ملت واقعا این قدر مشتاق فرا رسیدن دولت کریمه باشند.

اون وقت برای برقراری اش زحمت می کشیدن، همین قدری که واسه چراغونی شهر زحمت کشیده بودن، روزی یه قدم در راستای بهتر شدن بر می داشتن.

وقتی می رسیدن به جایی که دیگه کم می اوردن، بقیة الله خودش رو می رسوند.

بقیة الله مال روزیه که بفهمیم هیچی نداریم و از پسش بر نمی آیم. اگه وارد کارگاه هستی نشیم و با بدی ها دست و پنجه نرم نکنیم و خسته نشیم که نمی فهمیم بقیة الله یعنی چی.

من نمی فهمم واقعا دیدن چشم و ابروی امام زمان به کار کی می آد؟

مگه اونایی که علی رو می دیدن ولی نمی تونستن عدالتش رو تحمل کنند،دیدن حق به چه کارشون اومد؟

علی می گفت که: در عدالت گشایشی است. قومی که تحمل برقراری عدل بر آن ها تنگ می آید، تحمل ظلم برای آنها تنگ تر آید.

خلاصه مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو.

خدا توانی به ما بده که سرباز امام زمان باشیم. حتی توی ایام غیبتش. ندیدیمش هم ندیدیم. همین که یک سنگ از مسیرش بتونیم برداریم و این سنگلاخ رو یه ذره هموارتر کنیم،بس عمرمونه. به موقع اش هم دست نوازشش رو احساس می کنیم.

عیدتون مبارک.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۲
نرگس فتان
جوانی - چارتاراز بعد از 13 رجب دیگه چارتار گوش ندادم. فقط دو سه بار دوستان پلی کردند منم شنیدم.

هواییم می کنه یا می کرد چار تار.

خلاصه کلا آهنگ کم گوش دادم این یه مدت، یه کم بی کلام های چمن آذر رو گوش دادم.

ولی این دو روز کلی این آهنگ تمنای وصال مختاباد رو گوش می دم. اصلا بی قرارش می شم. در حدی که اون روز دنبال هندزفری می گشتم تو دانشگاه که بتونم گوش بدم.

فردا دعوت شده بودم کنسرت چارتار رایگان.

ولی نرفتم. :)

البته ربطی به چارتار گوش ندادنم نداشت. اتفاقا همین چارتار به شدت وسوسه ام کرد که برم.

اونایی هم که من رو می شناسن می دونن که ربطی به امتحانات هم نداشت.

ولی خب، نرفتم دیگه.

 

پ.ن:

تا کی به تمنای وصال تو یگانه / اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

"خواهد به سرآید غم هجران تو یا نه؟"/ ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

                      جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید/ پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید

"عارف صفت وصل تو در پیر و جوان دید/ یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید"

                         دیوانه نیم من که روم خانه به خانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۱۵
نرگس فتان
جوانی - جوانیامروز علی رغم این که باید خستگی چند روزه ام رو رفع می کردم، می ترسیدم که روز خوب و پربازده ای نباشه به عنوان روز جوان.

ولی خوش بختانه پای صحبت های عزیز نشستم.

عزیز شمه هایی از جوونی اش رو برام تعریف کرد.

جوونی ای که خیلی زود تر از من شروع کرده بود. از دوران راهنمایی.

از نگرانی هام اینه که محمد زود بازنشست بشه :)

 

 

پ.ن:

یه دور تو وبلاگ ها زدم دیدم که اغلب روز جوان رو تبریک گفته بودند. باز هم ابراز خوشحالی می کنم که چنین روزی و چنین اسطوره ای نماد بهترین لحظات عمر من و امثال من توی این مملکت شده است. 

خیلی چیز یاد گرفتم. اندازه ی یک عمر با برکت. اندازه یه نسل.

خوش حالم که محرم عزیز هستم. خوش حالم که مسیر زندگی ام از زیر سایه ی این سترگ می گذره.

لطف خداست عزیز

 

پ.ن: 

باز هم ابراز خوشحالی می کنم. توی وبلاگ ها یک گشتی داشتم دیدم که همه این روز جوان رو تبریک گفتند. این که چنین روزی و چنین اسطوره ای نماد بهترین لحظات عمر مردم مملکتم هست برام افتخار آفرینه و این که مردم هم از این حسن انتخابی خوشحالند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۲
نرگس فتان
جوانی - روز جوانروز جوان و میلاد حضرت علی اکبر رو تبریک می گم.

یکی از علما می گفت که قرائن نشون می ده که اگه حضرت علی اکبر شهید نمی شد امام چهارم ایشون بودند.

در وصفشون هم همین بس که اشبه الناس برسول الله خُلقاً و خَلقاً و منطقاً. رفتاری و ظاهری و گفتاری از همه به پیامبر شبیه تر.

من واقعا خوش حالم و افتخار می کنم که اسم این روز رو گذاشتن روز جوان، خدا خیر بده کسی که چنین ایده ای زده.

 این که اصحاب همه زود تر از بنی هاشم شهید شدند و این که از بنی هاشم اول از همه علی اکبر اذن مبارزه خواست و پدر بی درنگ پذیرفت و این که مسلما اگه جنگ نمی شد سرنوشت علی اکبر امامت بود ولی الان لازم بود جنگ بشه و این که حتی در بحبوحه جنگ هم نماز امام نباید تعطیل شه، این ها همه من رو به این می رسونند که ما وظیفه هایی داریم. و به هیچ عنوان نباید در انجام وظایف امون اهمال کنیم. لب کلام من این بود. به نظرم یک بار دیگه این پاراگراف رو بخونین و ببنید وظیفه مداری از کجاش در می آد.

عیدتون مبارک. روزتون مبارک. 

روز قیامت از انسان می پرسند که عمرت رو در چه راهی صرف کردی. جوونی در چه راهی صرف کردی. مالتو از چه راهی به دست آوردی و در چه راهی صرف کردی.

هم عمر رو می پرسند و هم جوونی رو. همه عمر یه طرف، جوونی به طرف.یعنی یه دوره ی خاصی است این جوونی.

خمیده پشت از آن دارند پیران جهان دیده/ که در خاک می جویند ایام جوانی را

اگه واسه جوونی ام برنامه ای نداشته باشم که ندارم، باختم!

زود می گذره!

--

پ.ن:

خوشا آن که با دلی سیر دیوان حافظ بر دارد

و لسان غیب بگوید: غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن / وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت/ دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رفیق/ جمله می داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار/ تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

--

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد/ زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ در گیرد شبی/ آه آتشناک و سوز سینه ی شبگیر ما؟

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش/ رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۶
نرگس فتان
جوانی - چندتا تا دیالوگزنگ زدم جعفر، گوشی رو بر نداشت.

تا قطع کردم زنگ زد.

گفت تا خواستم گوشی رو بردارم قطع کردی.

گفتم پس به موقع قطع کردم.

--

ساعت 11 شب رفتم اتاق محسن، نبودش، معین گفت:

محسن رفته کرج، گفت اگه درس بخونه می مونه، اگه نخونه می آد.

با تعجب گفتم پس داره می خونه!.

گفت نه داره می آد.

--

معاونت پژوهشی دانشگاه به معاونت دانشجویی: قیمت غذا رو آزاد کنید، بذارید بچه ها پول غذا رو بدن، ما به التقاوتش رو بدید ما امکانات پژوهشی بخریم، آزمایشگاه ها رو تجهیز کنیم، شما دارید از مغزشون می زنید می ریزید تو شکمشون!!

--

سعید داشت پروژه رو برام توضیح می داد، کلی حرف زد که دو تا برد آرم داریم و رابط وایرلس و فلش و امپی تری پلیر و یه واسط کاربری تاچ هم هست.

من به سعید: تاچ پدش حرارتیه یا فشاری؟

سعید: سینی اش ملامین باشه یا چینی؟

آخه وجدانا وسط این همه مسئله این چه سوالی بود من پرسیدم :دی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۵
نرگس فتان
جوانی - گل بازیmatch them

این رو هم بگم دیگه:

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما، که این سیب زنخ زان بوستان به

سیب زنخ که ترکیب خیلی پر کاربردی هست. ولی این که این رو با داستان سیب خوردن آدم و حوا پیوند داده، و ترجیح داده این سیب رو به اون بوستان جاودانه، خیلی برام شاعرانه بود. مرسی حافظ :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۰۳:۵۵
نرگس فتان