2- باید همیشه پای عقایدش بایسته، به نظرات مردم اهمیتی نده!مثلا گفت توی فلان کنفرانس با این که خیلی ملت گیر می دادن یه گوشه ای رفتیم و نمازمون رو خوندیم. البته ایرانیا هستن که گیر میدن، خارجیا می گفتن که بالاخره داره به عقایدش عمل می کنه! :دی
3- گفت که سیاه می پوشم، نه تبلیغ می کنم، نه سفارش می کنم نه به حرف مردم کار دارم، باید دلدادگیمو به خودم و امام نشون بدم! باید بتونم به پسرم بگم که چنین حادثه ای رخ داده، چیز کوچیکی نیست!
نه تنها این که چه جنایت هایی شد، بلکه همین الان چه اتفاق هایی داره میوفته، و چه یزید هایی الان هستند و وظیفه خودم رو هم پیدا کنم!
واسه من که یادم رفته بود شهدا زنده اند، این که این کار رو برای امام حسین انجام داده بود، پریشانی مو سرو سامون داد!
واسه من که می دیدم مردم ایمان رو پشت گوش می اندازند، یا کورکورانه تقلید می کنند، یا توی شرایط سخت قرار نگرفتند، دیدن شخصی که 9 سال کانادا بوده و پای عقایدی که حسابی روشون تحقیق کرده مونده لازم و حیاتی بود.
گفتم استاد من فک می کنم همه همون قدر که ما به مذهبمون اعتقاد داریم به مذهبشون مطمئنند!
گفت که اونجا با کسایی برخورد کردم که کارشون این بود که مسلمون مسیحی کنند،باشون رفیق می شدن و کلی برنامه های دقیق داشتن!
گفت بارها توی کلیساهاشون، با برزگ هاشون مثل پاپ ها نه افراد کوچیک، بحث کردم!
انجیل رو نت برداری کرده بودم، و ایرادامو بش گفتم ، اصلا هنگ کرد، هفته های بعدی هم برای جواب نمی یومد!
جلسات قرآن که همش اشکال به قرآن بود رو بدون تعصب شرکت کردم، خیلی از سوال ها رو گشتم و به پاسخ رسیدم! هنوز هم روشون کار می کنم!
5- از لحاظ علمی قوی باشه!
می گفت که اونجا با هر قشری دوست بودم، پسر دختر با حجاب بدحجاب! اخه اونا ما رو انسان های املی شاید بدونن!ولی من منزوی نشدم! با همه سر ناهار می نشستیم بحث می کردیم!
از لحاظ علمی هم که از همه سر بودم، خودشون جذب می شدن! اگه بخوای هم به کسی نزدیک شی نباید از عقایدت کوتاه بیای!
می گفت که اونجا بهایی هم بودن، با اونا هم که می گفتن دینمون از اسلام جدید تره نشستم و بحث کردم!
واقعا عقاید ما نورند، خیلی سر هستند و نباید دست کم گرفته شن!
آخیش، چقدر لازم بود برام این صحبتا، دیشب هم داشتم با یه بنده خدایی سر همین چیزا چت می کردم!
خدایا خودتی که هدایت می کنی، انت دلیلی الیک :-* :')