سکوت
علی جان!
امشب جلوه ای دیگری بر من نمایاندی،
معرکه ای بس مهیب تر از احد و خندق،
و وزنه ای سنگین تر از در خیبر،
سکوت ساکت سردی فراتر از فریاد ها،
و حتی فریاد حسین هم در مقابل این سکوت ، ساکت است!
برای چه؟
نه، این را می دانم!
چطور؟؟؟؟
چگونه؟
خاری در چشم و استخوانی بدان بزرگی در گلو، از طاقت انسان ها بیرون است!
من و دیگران، از جفای کوچکی ، چنان دردمند می شویم، و چنان فریاد می زنیم ، و چنان می غریم!!!
ولی تو حتی شمشیرت را هم به دیوار نیاویختی، و همان گونه که بودی ، ماندی!!
چرا که، رضاً به رضاالله بودی!
اللهم اَسقِنا بِکأسٍ منَ الکوثری
بیدِ الکریم ابنِ الکریم حیدری
و اَجمَعنا معَ الرسول محمدٍ
فی جناتِ عدنٍ عندَ ملیکٍ مُقتدری
پ.ن :
والا ما که در مقابل کم ترین کم لطفی، عقل و مصلحت و حرمت رو زیر پا می ذاریم!
کم کمش قهر می کنیم! ولی علی معجزه کرد!
شعر عربی هم از خودم بود، شانسی رو زبونم جاری شد!
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش