صحنه ای از شازده کوچولو 3
بشنوید این دیالوگ ها رو بین شازده کوچولو و دوستش، وقتی که می خواد بر گرده به ستاره ی خودش
شازده کوچولو گفت :می خواهم هدیه ای بت بدهم.. و غش غش خندید
- وای، من عاشق شنیدن غش غش خنده هات هستم
- هدیه ی من هم درست همین است...
- چی می خواهی بگویی؟
- همه مردم ستاره دارند، اما ستاره ها همه یه جور نیستند، واسه اونایی که مسافرت میرند، حکم راهنما رو دارند، واسه بعضیای دیگه فقط روشنایی سوسو زن هستند، برای بعضیا که اهل دانشند، هر ستاره یه معماست، برای اون تاجره، هر ستاره مثل سکه های طلا بود.ولی این ستاره ها خاموشند، فقط تو یه ستاره داری که با بقیه فرق می کنه!
- یعنی چی؟
- مگه نه من تو یکی از این ستاره ها هستم؟ مگه نه من توی یکی از این ستاره ها می خندم؟ پس هر شب که به آسمان نگاه می کنی، مثل این می مونه که همه ی ستاره ها دارند می خندند، و تو ستاره هایی خواهی داشت که بلدند بخندند.
و باز خندید.
- و خاطرت که تسلا یافت ( خوب بالاخره آدم یه جوری خاطرش تسلا پیدا می کنه) از آشنایی با من خوش حال می شوی. دوست همیشگی من باقی می مانی و دلت می خواهد با من بخندی، بعضی وقتا هم برای تفریح پنجره ات را باز می کنی، دوستات از این که می بینند تو با آسمان نگاه می کنی و می خندی، حسابی تعجب می کنند، آن وقت تو بشان می گویی :" آره، ستاره ها منو به خنده می اندازند!"، آن وقت آنها یقین پیدا می کنند که تو عقلت رو پاک از دست دادی!
می بینی چه کلکی بت زده ام.
و باز دوباره زد زیر خنده :))