نگران
نگران نانگرانیم هم نیستم.
نگران دلتنگی هایم هستم، که مجبورم آنها را با دسر سرد غم و نوشیدنی داغ اشک بخورم.
نمی دانم اسید کلریک می تواند آن ها را حل کند یا نه؟
ولی می دانم،
درد ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
----
حتی آب سرد هم به اندازه ی آهی با یاد تمام خاطرات گذشته، آرامش بخش نیست!
البته گل صورتی هم خیلی آرامش بخشه! خیلی
از دل تنگ گنه کار بر آرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
-----
عجیب تر و بوقلمون تر از خودم خودمم!
گفتم می رم، موندم
گفتم می مونم، رفتم
گفتم دل تنگ نمی شم، شدم
یاد مردم کوفه می افتم، می گفتن: تابستونه گرمه، زمستون می شد، می گفتن زمستونه سرده!
خودم از دست خودم آرامش ندارم! چه برسه به بقیه!
ای کسانی که به زور مرا تحمل می کنید، دمتان گرم، سرتان خوش! ببینم چقدر دووم میارید؟