برگ های پاییزی
برگ خزیده بر زمین باد ز هر طرف وزان
خش خش برگ های زرد می شکند سکوت سرد
من و خیال روی تو، دست به دست قدم زنان
ترس از این که می روی، لذت بودن و حضور
کشمکش وجود من اوج گرفت ناگهان
هست نهاد آمدن آبستن از رفتن تو
نیست گریز از این سفر گرچه بگویمت بمان
خوب نگر رقص برگ، مستِ حضور دوستان
غافل از آنکه می رسد داس دروگر زمان
درین خیال بودم و سخت ز بودنم خجل
تا که زبان دوستی، داد به خاطرم امان
"گاه مسیر زندگی خوش تر از انتهای خط
درین هوای عاشقی دم بزن و غزل بخوان"
پ.ن:
یه استاد خفن داشتیم، 25 سالش بود فک کنم، دکتری از MIT داشت، یکی از حرفاش این بود: در مسیر رسیدن به هدف، از همین مسیر و تلاشتون هم لذت ببرید! مضمونش این بود دیگه :))
--------------------
مخاطب مجهول جناب غریب،سلام
ای کاش نظر را عیان و آدرس وبلاگت رو هم می گذاشتی،
در ضمن فکر کنم کامایی که گذاشتم شما نخونده بودین توی اون بیت، به نظر شما با تتابع کسرات خوندین، درسته؟
----
یه مخاطب دیگه هم بود، جناب سوشیانت گفته بود که تا مهر سرش شلوغه، نمی دونم این روزا کجاست؟؟