تشویق
بنده، بله بله، خود ما بودیم، صبح، کله سحر، پنج و نیم به وقت جدید می شود شش و نیم به وقت قدیم بیدار شدیم. پس از حمد و ثنای الهی و دعای دوستان، لباس ها را کنار گذاشته، با مادر مهربان خود تماس گرفتیم.
فرمودیم، می خواهیم لباس بشوییم و نکات لازم را از عالی جناب دریافت فرموده، که فلان لباس را با فلان نشویید. رنگشان خراب می شود. ولی بالفور فراموش کرده، همه را با هم مخلوط نمودیم در غساله جای دادیم.
سپس لباس های ورزش را پوشیدیم، و تسبیح عزیز را که یک چند ماهی بود گم کرده بودیم، در جیب آن یافتیم!
به مدت نیم ساعت ورزش کرده، سپس رفتیم و نان بربری خریدیم و صبحانه ای زدیم!
اکنون هم در حال پست گذاشتن و پس از آن قرار است امروز دیگر 5 ساعت درس را بخوانیم!
واای، پس از کنکور اولین بار است، یعنی می شود؟؟؟ البته نه، بعضی شب ها برای حل تمرین تا صبح احیا داشتیم.
این بود بزرگ کاری که اگر تا عصر ادامه داشته باشد، همه می توانند از ما مژدگانی طلب کنند.
پ.ن:
الان دو دقیقه از انشای این پست نگذشته که خورد در برجکمون اساسی! داغووون ها، له له :(
مژدگونی هم پرید، دوستان خبر دادند که ساعت 9 صبح باید بفوتبالیم، یعنی درس بی درس، قرار بود عصر باشه :((، چی کنم حالا، اصلا فکرش رو هم نکن، برای تیم دانشکده است، باید بازی کنم، پ درس؟ به من چه اصلا، قسمتت نیست درس بخونی، همینه که هست، این ترم هم بدتر از ترم قبل
من به یقین رسیدم که این خواست خداست!