برف
پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۵۸ ب.ظ
جوانی - برفدیگر کارش از اشک گذشته و گریه اش بند آمده است.
زمستان،
خاطراتش را دوباره که نه برای چند هزارمین بار مرور کرد.
باز هم سری به کلکسیون یادگاری هایش زد.
و از آن میان لباس عروسی اش رو در آورد،
و نم نمک بر تن کرد.
--
:)) انصافا از بین این همه تعبیر قشنگ از برف و این همه شادی و بازی که امروز کردم، این چه تعبیر مزخرف و غم انگیزیه اینجا نوشتم ؟ هاهاها ؟؟ :))
همین طوری دیگه می آد به ذهن، گفتم بنویسم:دی!
اصلا بذار ویرایش کنم :دی
۹۱/۱۲/۱۷