تقلید
زاغی از آنجا که فراغی گزید
رخت خود از باغ به راغی کشید
دید یکی عرصه به دامان کوه
عرضهده مخزن پنهان کوه
سبزه و لاله چو لب مهوشان
داده ز فیروزه و لعلش نشان
نادره کبکی به جمال تمام
شاهد آن روضهٔ فیروزهفام
پایچهها برزده تا ساق پای
کرده ز چستی به سر کوه جای
تیزرو و تیزدو و تیزگام
خوشروش و خوشپرش و خوشخرام
هم حرکاتش متناسب به هم
هم خطواتش متقارب به هم
زاغ چو دید آن ره و رفتار را
و آن روش و جنبش هموار را
با دلی از دور گرفتار او
رفت به شاگردی رفتار او
باز کشید از روش خویش پای
در پی او کرد به تقلید جای
بر قدم او قدمی میکشید
وز قلم او رقمی میکشید
در پیاش القصه در آن مرغزار
رفت براین قاعده روزی سه چار
عاقبت از خامی خود سوخته
رهروی کبک نیاموخته
کرد فرامش ره و رفتار خویش
ماند غرامتزده از کار خویش
پ.ن:
باز خوبه این زاغه و بی هنر تر از کبکه! و از کبکی تقلید می کنه که به قول شاعرش، واسه خودش کسیه :دی
من موندم کسی که خودش واسه خودش کسیه، چرا از بی هنرا تقلید می کنه؟؟ :دی