غرور
یک نوع غرور هست
عشوه گر!
حرف آخر نیست.
عاشق را به نیاز وا می دارد
عاشق را به اشتیاق می خواند
عاشق از این غرور لذت می برد
عشق را زنده تر می کند
و عاشق به دنبال آن ادامه می دهد
اما غرور نوع دیگر نیز دارد
غروری که حرف آخر را می زند
غروری که با آن عاشق می فهمد که اشتباه کرده است.
می فهمد راهی برای ادامه ندارد
غروری که بازی را تمام می کند
غروری که تحملش استخوان های عاشق را خرد می کند
نامش را می گذارم غرور قاتل
غروری که عشق را می کشد
و عقل را زنده می کند
و تو استاد این نوع غروری
نه، نه این که این غرور بد باشد.
این غرور جای خاص خود را دارد.
وقتی می دانی نباید کسی در این جایگاه باشد، با این غرور به او می فهمانی
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
و تو حرف آخر را اول می زنی
نمی دانم خودم را عاشق بخوانم یا نه؟
کسی که حتی بعد از این غرور هنوز به دنبال تو می رود یا نه؟
نمی دانم این سماجت عاشقانه است یا نه؟
می دانم که دلم را می میراند این رفتارت
و می دانم باز دلم تو را خواهد خواست
و باز تا نشانی از "تو"ی خیالی می خواهم در "تو"ی واقعی پیدا کنم
باز همان غرور همیشگی زنده می شود
و من هیچ نشانی نمی یابم
من به چه دلباخته شده ام؟ نمی دانم