سحر خیزی
تو مرا به سحر خیزی وا می داری
که هر روز بیدار شدنت را تماشا کنم
آن لحظه که تو بر می خیزی
بهترین و زیباترین لحظه ی هر روز من است
هر بار که تو چشم هایت را باز می کنی
سوسوی امید است که روشن و روشن تر می شود در دل امید
به امید فردای بهتر
به امید زندگی بهتر
به امید دنیایی بهتر
اگر بیایی
قول می دهم هیچ وقت بعد از تو بیدار نشوم
قول می دهم اول که چشم هایت را باز کنی
دو منتظر را زل زده در چشمانت ببینی
آرام و مهربان، در حال نوازش وجود نازنینت
قول می دهم زبانم فرش سرخی برایت پهن کرده باشد
پر از درود و دعا و سپاس، همه قیلا سلاما سلاما
اگر خوشایندت باشد
تو مرا به تکاپو وا خواهی داشت
برای تحقق هر چه آرزو داری
ایمان دارم آرزوهایت بهترین هاست برای همه
آرزوی تو باید آرمان من باشد
ای کاش کمی از آرزوهایت می شنیدم
--
من چقدر برای تو کمم
برای تو باید همه به صف شوند
برای تو باید همه چیز، اذا قلت کن، فیکون باشد
من برای تو کمم
برای تو باید همه ی کائنات را کار گماشت
ملک سلیمان برای تو کم است
ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید حلقه به گوش تو باشد
این ها را من نمی توانم
این ها کار خود توست
همه با شوق، طوق بندگی بر گردن می نهند
اگر تو اشاره کنی
این ها همه کمینه کار توست
تو اگر بخواهی
همه ی تخت ها را چشم بر هم زدنی زیر پایت خواهی داشت
و همه ی پادشهان را از تخت به زیر
برای تو درخت هاست که قلم می شود
برای تو شاعر هاست که می نویسد
برای تو کلمه هاست که لا ینفد
برای تو اغراق است که استصغار است
برای تو من است که کم است
تو اگر بخواهی جنگ جهانی عشاق راه خواهی انداخت
برای تو، فوق کل عاشق عشیق
--
چه عاشقانه هایی رقم می خورد با یادت
خیال را باید کشت
و الا خیال خوهد کشت
--
خدایا شاعرم ساختی
پس مرا از آمنین و عاملین و ذاکرین و منتصرین قرار بده نه از ظالمین