یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

عشق

پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ب.ظ
جوانی - عشقاصلا مقوله ی عجیبی است این عشق.

کو تا آدم در مسیر زندگی اش، بخورد و عاشق یه نفر شود.

کو تا اون معشوق و عاشق واقعا به هم بیان و این انتخاب کاملا عجیب و غریب و رندوم و بدون شناخت و با یک سری مشاهدات محدود، با کلی ملاحظات عقلی و عرفی و شرایط جوی و فرهنگی و خانوادگی جور در بیاید.

کو تا هر دو یک هدف داشته باشند و هر دو یک چیز بخواهند، یا حد اقل منافاتی با هم نداشته باشد مسیر زندگی اشان.

کو تا اون معشوق هم بپذیرد عاشقش را. و همگرا شد مسیرهایشان.

فرضا هم که پذیرفت، کی و کجا و چطور مقدمات وصل فرآهم آید.

زمین و زمان قد علم می کنند برای این که دو نفر به هم نرسند. 

ای چرخ و فلک خرابی از کینه ی توست/ بیدادگری شیوه دیرینه ی توست

برای همین است که آدم ها یک بار عشق را که تجربه کنند، و از قضای ایام به هم نرسند می مانند و مراحلی که باید طی شود.

ازین رو می بینی آدمی را که دارد عشقش را می کشد، آدمی را که عشقش را می خواهد زنده نگه دارد، آدمی که در خودش عشق زنده می کند به زور، آدمی که عشق را گدایی می کند و حالات دیگر.

و این عشق یک حس عجیب است. برای هر کس به گونه ای متجلی می شود.

و چون برای هر کس به فراخور روحیاتش متجلی می شود، معلوم نیست که این عارضه همان عشق است یا رفتار بیمارگونه ای دیگر. برای همین گاها نمی فهمی که عاشقی، الا و بعد از این که عشقت به سرانجام برسد.

قله ای است با شیب مثبت. به بالاترین نقطه که رسیدی، احتمالا شیب اش صفر می شود. احتمالا آرامشی باید باشد. اون جاست که تنور داغ است و باید نان را چسباند هر چند که بالای قله سرد است. بعد از آن دیگر شیب منفی شروع می شود و تو تازه می فهمی که بله، قله ی عشق گذشت. درست لحظه ای قبل از این اتفاق، باید جربزه ات را خرج می کردی که دیگر بعد از اینجا به درد نخواهد خورد. اینجا اگر مرد کله خراب و کله شقی و غیر معمولی ای باشی تو هم برای زمین و زمان عربده می کشی و می کنی آنچه را که کله ی خرابت به تو امر می کند. و الا آدم های معمولی که عشق را اصلا قبول ندارند. این ها همه مال شاعراست.

کو تا دوباره به قله ای دیگر برسی، کو تا حس عجیب دیگری را تجربه کنی.

و این ها همه مهملاتی است که از روی عجیب و غریبی همین مقوله به ذهن من خطور می کند.

گاهی تایید می کنی این مقوله را و گاهی کاملا رد می کنی.

گاهی می مانی که عشق آیا باید به وصل مختوم شود و یا ختام مسک دیگری در انتظار توست.

خلاصه این که نیست کسی تجربه کرده باشد که بپرسی چیست داستان؟

اصلا کدام عشق است، کدام احساس است. چه نشانه ی مشترکی بین همه ی آدم ها دارد.

لزوما عشق را، حرکتی جنون آمیز به دنبال است، یا باید آمدن و رفتنش را نظاره کرد؟

 

+ به جان خودم صرفا مهملات است این نوشته. مدیونید اگر ذره ای معرفتتان از عشق را تغییر دهید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۰۸
نرگس فتان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی