لاف صلاح
گر بر واعظ شهر این سخن آسان نشود/ تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
آقا مرد این ره نیستی. بزدل تر و ناتوان تر و نامرد تر از اونی هستی که بخوای تو این مسیر قدم برداری.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم/ که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم/ یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم/ تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
بس که در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح/ شرمسار ز رخ ساقی و می رنگینم
سینه ی تنگ من و بار غم او؟ هیهات/ مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر/ این متاعم که همی بینی و کمتر زینم
نهایت امری که از دستم بر بیاد:
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان
باشد کزین میانه یکی کارگر شود
ببخش بابت ناتوانی ام و ببخش بابت پا از گلیم خود دراز تر نمودن.