یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

وبلاگ

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ق.ظ

یه سر زدم بلاگفا اتفاقی :) حس نوشتن تو بلاگفا خیلی بیشتر از اینجاست.

خصوصا با این بحث مدیر مسئولی کذایی که جدیدا باهاش مواجه شدم، احتمال برگشتن به دنیای نوشتن زیاده.

--

یه خبر خوب: هفت فروردین تاریخ عروسی من و بانو است. :) 

--

یه درس داریم به نام استراتژی، اون روز استاد گفت که لذت، رفاه، سعادت تابعی است از (شرایط، شخصیت)!

شرایط که given هستند و دست ما نیست. در کوتاه مدت دست ما نیست. در بلند مدت چرا باید روشون تاثیر گذار باشیم.

به قول بیل گیتس، این که توی یه خانواده ی ضعیف به دنیا بیای تقصیر تو نیست. اما اگه توی یه خونواده ضعیف از دنیا بری، تقصیر تویه.

و شخصیت. که مجموعه ی عادات یک شخصه. عادات فکری، زبانی، و کرداری.

قضیه از اونجا شروع شد که یه بنده خدایی توی زندان های آلمان توی جنگ جهانی دوم، زندگی سختی داشته. و یه جاش می گه من به زور افکارم رو کنترل می کردم.

که در واقع به منفی بافی های ذهنش غلبه کنه، که این عادات فکری خودش رو تغییر بده و شخصیتش رو بهبود ببخشه تا به اون لذت و سعادت برسه.

کار آسونی هم نیست. باید با ذهن و فکر خودت هم مبارزه کنی. 

چون کلا ذهن به مسائل امروزی در مقابل آینده، به مسائل ملموس در مقابل نا ملموس، و به مسائل منفی در مقابل مثبت گرایش بیشتری داره.

این که فردای بهتری می آد، هم در آینده است، هم به اندازه ی سختی های امروز ملموس نیست و هم مثبته. و لذا این که بتونیم به فردای بهتر امید داشته باشیم، نیاز به کنترل ذهن و تمرکز و خودآگاهی توی مبارزه با افکار منفی داره.

خلاصه اینم ازین حرفای قلمبه سلمبه. ما گفتیم، شما هم نمی خواد بشنوی.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۰
نرگس فتان

نظرات  (۲)

۱۰ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۱۳ الهام شمسی
إ مبارک باشه نامبر وان (سمت شغلی)
بیشتر مبارک باشه نامبر تو (عروسی) و کلّی بست ویشز که خوابم میاد حوصله ندارم بنویسم چون احتمال غلط تایپی فراوان است الان در این وضعیت.
سطر آخر پست، "نمی خواد بشنوی" :دی
پاسخ:
مرسی تبریکات :دی
:))
خیلی دیر خوندم,یادم رفته بود,الهام یادم انداخت.
واقعا قلمبه سلمبه بود.
جدا اون دو نفر دو قلو نبودن!!!(اینو باید برای پست های بالا مینوشتم,حالا فرقی نداره,شما به بزرگواری خودت ببخش,آقا دوماد آینده)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی