یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

افطاری

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۵ ب.ظ

بعد مدت ها وب دو تا از دوستا رو خوندم. چقدر خوبه نوشتن :) 

خب زندگی زیباست واقعا و خدا خیلی بزرگه.

الان شرکتیم و مراسم افطاریه. ایده از عمو رضا بوده و پی گیری هاش هم با رضاست. هر کس قرار شده یه تیکه از افطاری رو بیاره و الان بچه ها دست به کارن که یک سالاد اولویه از توی این معجون هزار و یک رنگ در بیاد. به شدت هم امروز گشنه و تشنه ایم همگی. ولی فضای پرشوریه و همه در جنب و جوشند و پشت هم دیگه رو دارن. "ما این روحیه رو می پسندیم".

چند دقیقه دیگه با ایمان می ریم خدیجه و رقیه خواهرم رو می آریم. فرنود خوشتیپ کرده لذا برای این که کم نیارم من هم لباسامو عوض می کنم:دی 

این ماه رمضون هم خیلی خوب و قشنگ بود. خصوصا آشنایی با آدم های جدید! فکر نمی کردم توی این سن این قدر با آدم های جدیدی صمیمی بشم. حس خوبیه.

امین و همسرش که از قضا از قبل اسمش رو شنیده بودم (سودا) و سه تا از خانواده های دیگه که هفته ی پیش افطار باشون بودیم. رفتیم پارک محل کوبیده کباب کردیم پای منقل که خیلی هم حال داد. 

دیگه این که احتمالا شرکت به زودی اتفاق های خوبی بیفته. و این خیلی امیدوار کننده است. تیمم هم تشکیل دادم و الان دست تنها نیستم و استرس کار هم کمتر شده.

با اون پیرمرد هنوز ارتباط داریم. عصر ها هم دیگه رو می بینیم و خیلی حرف های قشنگی می زنه. به قول خودش از جهت امر به معروف می گه. 

قشنگ حرف می زنه. می گفت دوران جوونیش یه سیاهی هایی هم داشته. ولی بعد انقلاب که امام گفته بود کاری با گذشته آدما نداشته باشید رفته بود برای نمی دونم کدوم سازمان. بعد گذشته اش رو گفته بود که این بدی ها رو داشتم و خوبی هم نداشتم. این رو گفت و زیر لب گفت یا رسول الله و گریه اش گرفت. بعدش گفت که: "عزت می ده به آدم ها، بعد از اون همه یه احترامی خاصی می ذاشتن برام و ...". می گفت که زمان انقلاب 400 هزار تومن که می تونست باش یه کاخ بگیره رو به دولت وام داده و حالا پس از مدت ها خدا بهش داده. ولی از خدا می خواد که بهش پول نده الا که راه خرج کردنش رو بهش نشون بده.

خلاصه این مدت خیلی هوای ما رو داشته این عزیز.

همین دیگه. من برم کم کم دنبال خدیجه خانم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۹
نرگس فتان

نظرات  (۱)

۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۲ علی اصغر عبدالکریمی
آقا رمز موفقیتت رو به ما هم می گی؟

پاسخ:
رقیه می گه من مهره مار دارم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی