جوانی - کَلکل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی
--
فاقد شیئ لا یعطیه
--
ای بی خبر بکوش تا صاحب خبر شوی
تا راه رو نباشی کی راه بر شوی
--
گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه ای رو که ازین دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله ی این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راه بری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم
--
نقل به مضمون نهج البلاغه:
علم اگر به منزله ی یک انسان باشد، تواضع سر آن انسان است.