بذار رک بگم. تو دیگه بزرگ شدی. نمی شه ازش فرار کرد. بزرگ شدن یعنی چی؟ یعنی این که مستقل شدی، مستقل شدی توی رأیت، انتخاب با خودته، مسئولیت انتخاب ها و عواقبش و همین طور افتخاراتش با تو و برای توه.ازین مسئولیت هم نباید فرار کرد، نمی شه فرار کرد. باید با جرات باش رو برو بشی و انتخاب بهتر رو انجام بدی. انتخاب ها هم سلیقه ای نیستن. شیر یا خط هم نمی شه کرد. باید فکر کنی. بشینی و یقه ی خودت رو بگیری و بچسبونی به دیوار و با خودت بگی که من چی هستم؟ من چی می خوام بشم؟ خودت رو اول بشناس و بعد چیزی که می خوای بشی رو! این قسمت سختشه. بعدش می مونه جمع آوری اطلاعات از گزینه ها و راه هایی که داری.
خودت رو با آینده هایی که ممکنه داشته باشی وفق نده. آینده ات رو خودت بساز. انتخاب هات رو با اصولت مقایسه کن. و اونی که نزدیک تره رو انتخاب کن. به این می گن یه آدم قائم به ذات. به این می گن کسی که روی پای خودش ایستاده. دنبال جواب آخر نباش. اگه مسئله ای حل نشد، سریع نرو قسمت جواب های تشریحی و تریک نویسنده رو ببین. این کتاب زندگی خودته! خودت باید بنویسیش. خودت باید واژه به واژه اش رو هجی کنی.
می دونی، می خوام بگم که هدفی بذار که تا آخر عمرت تو رو برونه. منظورم این نیست که ازت بیگاری بکشه! مثلا واسه دانشگاه اومدن، حد اقل یک سالی وقت گذاشتی و از خوشی هات زدی. گفتی بعد کنکور می شینم و کل فیلما رو از اول می بینم. می رم کل ایران رو می چرخم. 24 ساعت فوتبال می زنم. هر روز می رم استخر و هزار برنامه ی دیگه.یک کلام گفتی بذار این یک سال بگذره، بعدش زندگی می کنم. دانشگاه هم که اومدی می بینی که باز همون آش است و همون کاسه، 24 ساعت درس بخون و سختی بکش تا شاید اپلای کنی و باز هم همون روال،" بذار بعد از فلان، به امان می کنم". می خوام بگم هدفی بذار که هم باش زندگی کنی، هم واسش زندگی کنی.
هدفی که هر قدمی که براش ور می داری، هر قطره عرقی که واسش می ریزی، واست شیرین باشه. هر چه قدر بش نزدیک تر شی، جا واسه کار بیش تر داشته باشه. شب که خسته می رسی خونه، با خیال راحت سرت رو بذاری روی بالش که امروز کلی برای هدفم جون کندم، و فردا صبح هم با شوق ادامه ی کارت بیدار شی. خودت رو واسش بکشی و باش زنده بشی. نیازی نیست تا فردا صبر کنی که نتیجه اش بیاد، بعدش زحماتت تموم بشه، لم بدی به متکا و پاهات رو بندازی روی هم دیگه و بشینی یه آهنگ با خیال راحت گوش بدی. نه. همین الان که داری غذا رو آماده می کنی، و سفره رو می چینی و لقمه می گیری و می جویش لذتش رو ببر.
چقدر جون کندن واسه فردایی که هیچ وقت نمی رسه؟ بیا همین الان زندگی رو شروع کنیم. زندگی که توش خمودی و کرختی وجود نداره. زندگی ای که مرداب نیست، روده که می گذره و زلاله. زندگی که هر نفسش، ارزشمنده، چون که در حرکته. حرکت به سمت اون چیزی که خودت می خوای.
فقط مونده این که چی می خوای! ازش نترس. منتظر جواب پدر و مادر و دوست و آشنات نباش. این مال خودته! مال خود خودت! پیداش کن. دم دسته! دور هم نیست. باید باش زندگی کنی. باید با خود واقعیت زندگی کنی.
+ این قسمتی از یه متنیه واسه ورودی ها نوشته بودم.
+ اندیشه دو با فیضی برداشتم. البته تو ایدیو ام هست :دی
دیریست ندیدیم ز تو هیچ نشانی
گویی ز پریشانی ما هیچ ندانی
بنمای رخ و دیده ی ما روشن کن
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی