جوانی - مکالمات دوستانه
- نگفتی، برنامه ات واسه زندگی ات چیه؟ چی می خوای بشی؟
نمی خوام جواب بدم. یه هراسی به دلم می افته.
+ چرا این قدر یه هویی؟
- تا حالا 4 بار ازت این سوال رو پرسیدم
+ 4 بار که نه.
- حد اقل سه بار
+ باشه. می دونی، خیلی فرق هست بین چیزی که دوست داری بشه، با چیزی که می خوای انجامش بدی، انگیزه ی کافی وجود نداره براش.
- خب انگیزه می سازی
+ نمی شه، باید انگیزه وجود داشته باشه.
- خب واسه چی انگیزه داری؟
+ انگیزه ی خاصی ندارم. واسه آبادی شهرم دوست دارم کار کنم. ولی انگیزه ی چندانی نیست.
- خب خوزستانم درست کردی. که چی؟
+ آفرین دقیقا که چی! تو خودت چرا می خوای شهرت رو درست کنی؟
- من در راستای هدف بزرگتری.
+ عدالت؟ واسه اینم انگیزه ی کافی نیست. منم اگه واسه قومیت خودم برنامه دارم. واسه اینه که با نژاد پرستی مقابله کنم. و الا تا زمانی که قومیت من مستحق استهزاء باشه، مسخرگی و نژاد پرستی هست.
- نه یه هدف ماورایی تر.
+ خدا؟ خب منم داشتم این لینک رو قوی می کردم
- نه نمی کردی!
+ منظورم لینک بین هدف دنیایی و هدف ماورایی. این که این هدف ساختن شهر و کشور و جامعه، در راستای تقویت خودت و هدف ماورایی ات باشه. ولی وقتی من خودم یه سینوسی دائم هستم. اون چی؟
- من قبول ندارم که مصلح جهانی باید خودش صالح باشه. مثلا فلانی ( یه دزد امریکایی که بعد مسلمان می شه و کلی علیه نژاد پرستی مبارزه می کنه). بالاخره این سینوسی روی یک دی سی سواره! همه ی مردم این سینوسی رو دارن. ولی تو یه دی سی نسبت به جامعه بالاتری، باید اطرافیانت رو هم به این دی سی برسونی.
+ درسته. ولی وقتی هدف کوتاه مدتت با هدف بلند مدتت تزاحم داره. مثلا تو می تونی با یه ازدواج موفق، سینوسی خودت رو به یه نمایی تبدیل کنی. ولی اون ازدواج شاید با این هدف بلند مدت سازگار نباشه.
- پس اون هدف بلند مدتت نیست.
+ مگه نه آدم باید خودش رو بسازه. اصلا کی گفته آدم باید یه کار بزرگ کنه؟ مثلا همین کارایی که مد نظر ماست. تاثیر در اجتماع مثلا. اصلا کجا این نمود هدف ماورایی و خواست خداست؟
- کسی نگفته. این فقط استفاده ی بهینه از منابع هست. تو می بینی که از همه ی استعدادت استفاده نکردی. می تونی خودت رو بسازی، یه عده دیگه رو هم بسازی. وقتی این کار رو نکنی از خودت راضی نخواهی بود.
+ ولی هنوز روی مصداقش انگیزه ی کافی ندارم. تو مشکلات رو دیدی و درکشون کردی. توی وجودت نهادینه شده. ولی من نه. درگیرشون نیستم. نمی تونم خودم رو وقف این محرومیت هایی کنم که درکشون نکردم.
- خب حتما یه چیزی تو وجودت هست.
+ آره هست. مثلا من چند روزیه درگیر مشکلات فساد و لاشی بازی و اینام. ولی نمی دونم تا کی این شکلی هستم.
- خب برو دنبال همین. ( یه بحث فرعی و اعتقادی که جاش این جا نیست شکل می گیره )
+ نمی دونم شاید این هم موقتی باشه. تازه الان کنکور هم دارم.
- به هر حال باید زود تر پیداش کنی. داره دیر می شه. از این قسمت چند سال دیگه ضربه می خوری. سی ساله که شدی می گی چرا در راستای اینی که می دونستم حرکت نکردم. من خودم با این که برام روشنه، ولی راه رسیدن بش رو مطمئن نیستم. فکر می کنم MBA باشه. ولی باید هنوز تحقیق کنم. شاید برای همین دو سال درس خوندم رو بی خیال شم.
+ نه که این چند سال درس خوندیم!!!!
- از نظر من دانشگاه یه رسته! ( rest هست). یه جای خوب که می شه توش آدم های خوبی دید.
+ آدم های خوب قرار گذاشتن اونجا هم دیگه رو ببینن. می تونست جای دیگه ای هم قرار گذاشته شه
-خیلی استعداد ها توش حیف و میل می شه.
+ نمی شه. بیش تر مسئله اینه که به فکر خودشون هستند. آسایش می خوان
- به نظر من اگه همینش رو هم می خوان راهش این نیست.
+ با توانایی ها و اطلاعاتی که تو داری آره. شاید این جا توی ایران بهتر بشه زندگی کرد. پول بیشتری در اورد. ولی از نظر اون ها راه ساده تر اپلای هست. بذارن برن و یه پول خوبی هم به دست بیارن.
- خب باید برن اطلاعات کسب کنن. کشورشون و شرایطش رو بهتر بشناسن. با این وجود بحث من سر آرامش هست. آسایش و آرامش یکی نیست. فکر می کنن آسایش آرامشه.
+ واسه بعضیاشون هست. تازه راه های خود گول زنی هم هست که فکر کنن به آرامش رسیدن. تازه مگه تو آرامش داری؟
- خودشون رو گول می زنن. فیکه. آره آرامش دارم. آسایش ندارم ولی آرامش دارم. یه عذاب های بزرگ تری هست که در گیرش هستم. ولی از درون آرامش دارم. یا اگه نداشته باشم می دونم چطوری ایجادش کنم.
+ تا کی ناهار می دن؟ بریم بگیریم.