یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

جوانی - افسردگیخواب دیدم نیستی، تعبیر آمد می رسی

هر چه من دیوانه بودم ابن سیرین بیش تر  امیر علی سلیمانی

--

این واژه افسردگی رو نمی فهمم.

خب آدم یه موقعی پیش می آد، حوصله نداره، انگیزه نداره، خسته است.

ولی این حالت دایمی که نباید باشه.

حالا اگه یه نفر اذعان کنه به این که افسرده است، دیگه این رو اصلا نمی فهمم.

یه بنده خدایی خیلی سعی کرد به من بفهمونه که این می تونه یه بیماری باشه.

ولی آخرش تو کت من نرفت.

یعنی به نظرم افسردگی با ایمان نمی تونه کنار هم باشن.

مگر این که واقعا بیماری باشه. اونم به نظرم خیلی باید نادر باشه.

شاید در صد خوبی از افسردگی ها به عقاید آدم مربوط شه.

--

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۳ ، ۰۶:۲۲
نرگس فتان
جوانی - زینب (س)امروز 16/4/92 است! این خاطره مال دیروزه! الان این رو پست می ذارم! و تنظیم می کنم برای ماه محرم!

می ترسم یادم بره تا اون موقع! امیدوارم بلاگفا یادش نره!

دیروز رفته بودیم لب آب! جاتون خالی خیلی خوش گذشت! پنج یا شش خانواده بودیم.

یه پیرزنی به ظاهر 70 ساله اومد از منقل استفاده کنه و هم برا خودشون و هم برا ما آب جوش درست کنه!

داییم به شوخی بش تیکه انداخت که خدا پیرمردت (شوهر پیرت) رو برات نگه داره!

چقدر باید توی کلام هامون توجه کنیم! به قول یکی ما شوخی شوخی به گنجشکا سنگ می زنیم

ولی گنجشکا جدی جدی می میرن :)

خانم برگشت گفت که من پیر نیستم، شوهرم هم از شما جوون تره!

ولی روزگار بر مرادم نبوده! اگه داستان زندگیم رو بشنوین بم حق می دین!

من سه تا از فرزندام فوت کردند خودم هم سرطان گرفته ام!

سنم هم 47 ساله و شوهرم هم پنجاه سالشه!

ولی ظاهرش بالای شصت و پنج اینا می زد!

+ ثبت برای آینده کرده بودم، واسه محرم پارسال، نرسید. الان می ذارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۷
نرگس فتان
جوانی - زینب (س)نمی شه باورم

که وقت رفتنه

تموم این سفر

بارش رو شونه ی منه

خواستم صبر کنم تا شام غریبان، نشد دیگه.

یه شب امتحان، یه ربع دیر شدن ناهار، دو روز ندیدن دوستات، چند ماه دوری از خانواده، استرس درس و کار، بی توجهی و کم محلی عزیزا و ...، کافیه تا سست و کرخت بشیم و وظیفه یا هدفمون رو فراموش کنیم.

یا زینب کبری

پ.ن: اگه غمی رو دلتون نشست عذر می خوام. البته غمی که از کوچیکی خودمون باشه باید بشینه و باید ازش درس بگیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۹:۲۱
نرگس فتان

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید 

ناخوانده نقش مقصود از کار گاه هستی

خب خواجه گیریم که عاشق شدیم بعدش؟

هیچی دیگه، نقش مقصود رو خوندی از کارگاه هستی؟

آره خوندم.

خب دیگه برو سر و کار و بار زندگیت. واقع بین باش.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۳:۲۶
نرگس فتان
جوانی - عشقاصلا مقوله ی عجیبی است این عشق.

کو تا آدم در مسیر زندگی اش، بخورد و عاشق یه نفر شود.

کو تا اون معشوق و عاشق واقعا به هم بیان و این انتخاب کاملا عجیب و غریب و رندوم و بدون شناخت و با یک سری مشاهدات محدود، با کلی ملاحظات عقلی و عرفی و شرایط جوی و فرهنگی و خانوادگی جور در بیاید.

کو تا هر دو یک هدف داشته باشند و هر دو یک چیز بخواهند، یا حد اقل منافاتی با هم نداشته باشد مسیر زندگی اشان.

کو تا اون معشوق هم بپذیرد عاشقش را. و همگرا شد مسیرهایشان.

فرضا هم که پذیرفت، کی و کجا و چطور مقدمات وصل فرآهم آید.

زمین و زمان قد علم می کنند برای این که دو نفر به هم نرسند. 

ای چرخ و فلک خرابی از کینه ی توست/ بیدادگری شیوه دیرینه ی توست

برای همین است که آدم ها یک بار عشق را که تجربه کنند، و از قضای ایام به هم نرسند می مانند و مراحلی که باید طی شود.

ازین رو می بینی آدمی را که دارد عشقش را می کشد، آدمی را که عشقش را می خواهد زنده نگه دارد، آدمی که در خودش عشق زنده می کند به زور، آدمی که عشق را گدایی می کند و حالات دیگر.

و این عشق یک حس عجیب است. برای هر کس به گونه ای متجلی می شود.

و چون برای هر کس به فراخور روحیاتش متجلی می شود، معلوم نیست که این عارضه همان عشق است یا رفتار بیمارگونه ای دیگر. برای همین گاها نمی فهمی که عاشقی، الا و بعد از این که عشقت به سرانجام برسد.

قله ای است با شیب مثبت. به بالاترین نقطه که رسیدی، احتمالا شیب اش صفر می شود. احتمالا آرامشی باید باشد. اون جاست که تنور داغ است و باید نان را چسباند هر چند که بالای قله سرد است. بعد از آن دیگر شیب منفی شروع می شود و تو تازه می فهمی که بله، قله ی عشق گذشت. درست لحظه ای قبل از این اتفاق، باید جربزه ات را خرج می کردی که دیگر بعد از اینجا به درد نخواهد خورد. اینجا اگر مرد کله خراب و کله شقی و غیر معمولی ای باشی تو هم برای زمین و زمان عربده می کشی و می کنی آنچه را که کله ی خرابت به تو امر می کند. و الا آدم های معمولی که عشق را اصلا قبول ندارند. این ها همه مال شاعراست.

کو تا دوباره به قله ای دیگر برسی، کو تا حس عجیب دیگری را تجربه کنی.

و این ها همه مهملاتی است که از روی عجیب و غریبی همین مقوله به ذهن من خطور می کند.

گاهی تایید می کنی این مقوله را و گاهی کاملا رد می کنی.

گاهی می مانی که عشق آیا باید به وصل مختوم شود و یا ختام مسک دیگری در انتظار توست.

خلاصه این که نیست کسی تجربه کرده باشد که بپرسی چیست داستان؟

اصلا کدام عشق است، کدام احساس است. چه نشانه ی مشترکی بین همه ی آدم ها دارد.

لزوما عشق را، حرکتی جنون آمیز به دنبال است، یا باید آمدن و رفتنش را نظاره کرد؟

 

+ به جان خودم صرفا مهملات است این نوشته. مدیونید اگر ذره ای معرفتتان از عشق را تغییر دهید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۳ ، ۱۲:۴۱
نرگس فتان
جوانی - محرمشرم. دوست داشتم محرم نیاید.

عاشورا که تک تک اصحاب می آیند و سرفراز از کارزار بیرون می آیند

این منم که هزار بار دلش را شکسته ام

و طنین زمزمه وا قلة ناصراه را یک بار دیگر می شنوم

و به زودی فراموش می کنم

دست از پا دراز تر، همان بی سر و پای سابق

هم حیران در مسیر

هم بی همت و نالایق

یا نمی دانم چه باید بکنم

یا آنچه را که می دانم انجام نمی دهم

محرم امسال، پر از شرم است از کرده ها و ناکرده ها

پر از شرم است از وعده ها و توبه ها

پر از شرم است از دست گزیدن ها و باز گشتن ها

عاشورا هی باید خاک بر سر بریزم که هنوز لایق غلامی غلامت هم نیستم

چه حقارتی است این چار دیواری تن

چه حقارتی است این من

 + دلم گرفته ای دوست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۳ ، ۲۱:۵۴
نرگس فتان
جوانی - مکالمات دوستانه- نگفتی، برنامه ات واسه زندگی ات چیه؟ چی می خوای بشی؟

نمی خوام جواب بدم. یه هراسی به دلم می افته.

+ چرا این قدر یه هویی؟

- تا حالا 4 بار ازت این سوال رو پرسیدم

+ 4 بار که نه.

- حد اقل سه بار

+ باشه. می دونی، خیلی فرق هست بین چیزی که دوست داری بشه، با چیزی که می خوای انجامش بدی، انگیزه ی کافی وجود نداره براش.

- خب انگیزه می سازی

+ نمی شه، باید انگیزه وجود داشته باشه.

- خب واسه چی انگیزه داری؟

+ انگیزه ی خاصی ندارم. واسه آبادی شهرم دوست دارم کار کنم. ولی انگیزه ی چندانی نیست.

- خب خوزستانم درست کردی. که چی؟

+ آفرین دقیقا که چی! تو خودت چرا می خوای شهرت رو درست کنی؟

- من در راستای هدف بزرگتری.

+ عدالت؟ واسه اینم انگیزه ی کافی نیست. منم اگه واسه قومیت خودم برنامه دارم. واسه اینه که با نژاد پرستی مقابله کنم. و الا تا زمانی که قومیت من مستحق استهزاء باشه، مسخرگی و نژاد پرستی هست.

- نه یه هدف ماورایی تر. 

+ خدا؟ خب منم داشتم این لینک رو قوی می کردم

- نه نمی کردی!

+ منظورم لینک بین هدف دنیایی و هدف ماورایی. این که این هدف ساختن شهر و کشور و جامعه، در راستای تقویت خودت و هدف ماورایی ات باشه. ولی وقتی من خودم یه سینوسی دائم هستم. اون چی؟

- من قبول ندارم که مصلح جهانی باید خودش صالح باشه. مثلا فلانی ( یه دزد امریکایی که بعد مسلمان می شه و کلی علیه نژاد پرستی مبارزه می کنه). بالاخره این سینوسی روی یک دی سی سواره! همه ی مردم این سینوسی رو دارن. ولی تو یه دی سی نسبت به جامعه بالاتری، باید اطرافیانت رو هم به این دی سی برسونی.

+ درسته. ولی وقتی هدف کوتاه مدتت با هدف بلند مدتت تزاحم داره. مثلا تو می تونی با یه ازدواج موفق، سینوسی خودت رو به یه نمایی تبدیل کنی. ولی اون ازدواج شاید با این هدف بلند مدت سازگار نباشه.

- پس اون هدف بلند مدتت نیست.

+ مگه نه آدم باید خودش رو بسازه. اصلا کی گفته آدم باید یه کار بزرگ کنه؟ مثلا همین کارایی که مد نظر ماست. تاثیر در اجتماع مثلا. اصلا کجا این نمود هدف ماورایی و خواست خداست؟

- کسی نگفته. این فقط استفاده ی بهینه از منابع هست. تو می بینی که از همه ی استعدادت استفاده نکردی. می تونی خودت رو بسازی، یه عده دیگه رو هم بسازی. وقتی این کار رو نکنی از خودت راضی نخواهی بود.

+ ولی هنوز روی مصداقش انگیزه ی کافی ندارم. تو مشکلات رو دیدی و درکشون کردی. توی وجودت نهادینه شده. ولی من نه. درگیرشون نیستم. نمی تونم خودم رو وقف این محرومیت هایی کنم که درکشون نکردم.

- خب حتما یه چیزی تو وجودت هست.

+ آره هست. مثلا من چند روزیه درگیر مشکلات فساد و لاشی بازی و اینام. ولی نمی دونم تا کی این شکلی هستم. 

- خب برو دنبال همین. ( یه بحث فرعی و اعتقادی که جاش این جا نیست شکل می گیره )

+ نمی دونم شاید این هم موقتی باشه. تازه الان کنکور هم دارم.

- به هر حال باید زود تر پیداش کنی. داره دیر می شه. از این قسمت چند سال دیگه ضربه می خوری. سی ساله که شدی می گی چرا در راستای اینی که می دونستم حرکت نکردم. من خودم با این که برام روشنه، ولی راه رسیدن بش رو مطمئن نیستم. فکر می کنم MBA باشه. ولی باید هنوز تحقیق کنم. شاید برای همین دو سال درس خوندم رو بی خیال شم.

+ نه که این چند سال درس خوندیم!!!!

- از نظر من دانشگاه یه رسته! ( rest هست). یه جای خوب که می شه توش آدم های خوبی دید.

+ آدم های خوب قرار گذاشتن اونجا هم دیگه رو ببینن. می تونست جای دیگه ای هم قرار گذاشته شه

-خیلی استعداد ها توش حیف و میل می شه.

+ نمی شه. بیش تر مسئله اینه که به فکر خودشون هستند. آسایش می خوان

- به نظر من اگه همینش رو هم می خوان راهش این نیست.

+ با توانایی ها و اطلاعاتی که تو داری آره. شاید این جا توی ایران بهتر بشه زندگی کرد. پول بیشتری در اورد. ولی از نظر اون ها راه ساده تر اپلای هست. بذارن برن و یه پول خوبی هم به دست بیارن.

- خب باید برن اطلاعات کسب کنن. کشورشون و شرایطش رو بهتر بشناسن. با این وجود بحث من سر آرامش هست. آسایش و آرامش یکی نیست. فکر می کنن آسایش آرامشه.

+ واسه بعضیاشون هست. تازه راه های خود گول زنی هم هست که فکر کنن به آرامش رسیدن. تازه مگه تو آرامش داری؟

- خودشون رو گول می زنن. فیکه. آره آرامش دارم. آسایش ندارم ولی آرامش دارم. یه عذاب های بزرگ تری هست که در گیرش هستم. ولی از درون آرامش دارم. یا اگه نداشته باشم می دونم چطوری ایجادش کنم.

+ تا کی ناهار می دن؟ بریم بگیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۱۰:۵۲
نرگس فتان