یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

ادخلنی حبک مدن الاحزان

و انی لم ادخل قبلک مدن الاحزان ...

علمنی حبک ان احزن


عشق تو مرا وارد شهر غم ها کرد

و من پیش از تو، وارد شهر غم ها نشده بودم

عشق تو به من آموخت که غمگین بشوم.


----


یه نگاه سرد، می تونه آدم رو از کت و کول بندازه.


----


من دیوونه نیستم. با من مثل دیوونه ها برخورد نکن! 


----


آدم هم می تونه احساسی باشه هم منطقی. یعنی آدم هم می تونه احساس داشته باشه هم منطق.

یعنی احساس آدم باید منطقی باشه. اصلا بعضی وقتا منطق حکم می کنه احساس داشته باشی.

و بعدش هم هر چیزی سر جای خودش. منطق سر جای خودش، احساس هم سر جای خودش. 

تضادش مال وقتیه که باید منطقی برخورد کنی، ولی احساسی برخورد می کنی. یا بر عکس. ولی انسان نیاز به هر دو داره.

من رو متهم به احساسی بودن نکن


----


+ "مگه قراره طور دیگه ای باشه؟"

جواب ندادم. ولی حرف خوبی نبود. 

من خوب نیستم. ولی توی زمینه ی آدم ها خوبم. بدی نمی کنم توی روابطم.

در مورد من بد فکر نکن! منم مثل بقیه نیستم.



پ.ن: سه نفر مورد خطاب قرار گرفتن و نهی شدن، که هر سه نفر متفاوتن. 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۴
نرگس فتان

عاشقی مازوخیسم است.

اصلا عاشقی را دیدی سر براه؟ عاشقی را دیدی آرام؟

عاشقی همان شوخی مسخره ی اذیت کردن خود است. خوشی می زند زیر دلت، می گویی کمی هم آشفته باشی. 

کمی هم بالش را خیس کنی. 

کمی هم جفا ببینی، کمی هم تحقیر شوی، کمی هم به سرت بزند، 

عاشقی اسکیزوفرنی است.

هر دم خیال روی یک نفر! 

هی بخوانی اندوه بزرگی است چه باشی چه نباشی

در هر لحظه تصورش کنی، به خیالش به طرب آیی، غمگین شوی

کمی هم نخوابی و ماه را بنگری و چنگ بزنی و از دور ببوسی

کمی هم بگویند: آدم ساده، بیدار شو از خواب، خبری نیست.


پ.ن: می گویند عشق مرضی است که بیمار از آن لذت می برد. خب عین مازوخیسمه دیگه!


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۴۵
نرگس فتان

می خوام بگم که نشدم نشد.

ولی خیلی زور داره بگن که لقمه ی اندازه ی دهنت بردار.

خیلی سخته طرف بیرون گود نشسته باشه و شرایط مادی من رو مقایسه کنه.

هیچ وقت هیچ وقت شرایط مالی ام برام مهم نبوده. یعنی خودم رو با کسی مقایسه نکردم.

توی شهرستانش آدم معمولی بودیم.

ولی در عوض به اندازه ی کافی قانع بودیم.

و هستیم.

ولی به من نگو تو که هشتت گرو نه اته برو با کسی بساز که بت بیاد.

نشد هم نشد. 

ولی اگه دلیلش این باشه، خیلی احمقانه است.

آخه مسئله اینه که چنین که نخواهد ماند.

:) 

اگه هم بخواد نشه، یه دلیل بهتر و موجه تر.


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۷
نرگس فتان

یکی نیست بش بگه

بی مروت، بابا صاحب حسن در وفا کوش

تو که اولی نیستی

یعنی خیلی کار شاخی می کنی؟

ولمون کن بابا! 

این دل صاب مرده رو ببین.

الان می گه تو عاشق نیستی!

معلومه که نیستم. عشقم کجا بود! خلی ؟

من می شناسمش اصلا که بخوام عاشقش باشم؟

اصلا زورم می آد عاشق نشده این قدر طاقچه بالا می ذاره!

البته شایدم خسته اس! 

چه می دونم. 

البته سرشم شلوغه بنده خدا! می دونی؟ 

داستان داریما

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۳
نرگس فتان
جوانی - ما الدین؟به نظر من، اصلا خدا ما خوش اخلاقا رو نمی بره جهنم! والا که چی؟

بریم اون جا با همه سلام، احوال پرسی، چطورم چطوری و مراقبت کن و ازین حرفا...

به همه حال می دیم. سر وارد شدن به جهنم هم تعارف می کنیم:" نفرمایید، بزرگ تری گفتن کوچیک تری گفتن، بالاخره خلاف شما سنگین تره چنگیز جان، شما از آرام تا مدیترانه رو روبیدی، عمرا زودتر از شما من برم"

اصلا خوش می گذره با خوش اخلاقا تو جهنم، نمی شه که!

بعد در عوض شما بد اخلاقا، شما رو اصلا بهشت راه نمی ده! چیه می آین اوقات ما رو تلخ می کنین!

"هوی بچه دست نزن، این درخت انبه مال منه"،" نگاه حوری من نکن، چشتو در می آرما..."

یه اخم می کنه به حوری جان ( لاک قرمز، بافتنی، کمالات اونجور)، بنده خدا پژمرده می شه!

حالا اخر شبی ما بیشتر از این اوصاف بهشت ندیم دامن ملت از دست می ره!

والا به خدا من همین الان این غزل حافظم یادم اومد، شما بشین من برات بشکافم این قضیه ی خوش اخلاقی رو.

روضه خلد برین، خلوت درویشان است، مایه محتشمی خدمت درویشان است

آن چه زر می شود از پرتوی آن حسن سیاه، کیمیایی است که در صحبت درویشان است.

بعدشم می گن یه بنده خدایی، از سمت راست پیامبر اومد پرسید، ما الدین؟، فرمود الحسن الخلق.

یعنی دین چیه؟ ایشون فرمودن، خوش اخلاقی.

از پشت سر اومد پرسید، ماالدین؟ - الحسن الخلق

از سمت چپ اومد پرسید، ماالدین؟ - الحسن الخلق

هیچی دیگه، تو خود جواب دادن هم دیدیم که حسن خلق رعایت شده! والا! یه بار پرسیدی جوابتو دادم! برو دیگه! 

البته من این جهت های اومدن این آقاهه یادم نیس. مال 1400 سال پیش اون وراس، از خاطرم رفته! ولی همین چیزا بودش. سخت نگیر شما هم! دانه ی معنی بگیرد مرد عقل، سر کشد پیمانه را چون گشت نقل!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۲۰
نرگس فتان