ذهنم آشفته است :دی
نه جداً نمی دونم، یه شبح نا آرامی در وجودم حس می کنم!
یعنی بابت دوریه؟ داریم مگه؟ مگه می شه؟
به هر حال، دو سه روزه که نظم زندگی کمی مختل شده.
البته امروز خیلی روز خوبیه :)
واقعیت اینه که انتظارها ممکنه من رو اذیت کنه.
این که کسی انتظار داره به نتیجه ی ممتاز در فلان عرصه برسم مثلا.
خب چطور می شه حلش کرد؟ شاید بشه با یه تریک فکری براش تدبیری اندیشید.
بالاخره یا این انتظاری که از من می ره، به جا است از لحاظ هدف، و واقع بینانه است از لحاظ توانایی های من، پس قابل درک و رسیدنه، و این نباید استرس یا ناراحتی ای برای من ایجاد کنه.
یا این که این انتظار نامطلوبه و از عهده ی من خارجه، که باید خیلی شفاف بگم که آقا جان، نمی شه!
به هر حال هنوز بر این عقیده ام که با حرف زدن حل می شه :)
یه مسئله ی دیگه هم اینه که آقا، از من خروجی بخواهید، نگید چطوری انجام بدم، "I have my own approach"! ( چه گزاف:)) )