یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

جوانی - تاثیراتاولش یه بحث کوچیک علمی و یه نتیجه جالب!

این ترم الک مغ داریم.

از کسایی که می گن علم مقدس فقط علم فقه است، بدم می آد.

توی یکی از مبحث های این درس، ما میدان الکتریکی ناشی از بار ها رو توی فضای آزاد محاسبه می کنیم.

حالا چرا فضای آزاد؟ چون اگه یه سوزن، و یا یک جسم کوچک دیگه، چه رسانا و چه نارسانا وارد محیط بشه، روی بقیه ی محیط هم تاثیر می ذاره، و میدان اصلا تغییر می کنه!

می دونیم که بار، فقط وقتی توی میدان غیر صفر الکتریکی قرار می گیره بش نیرو وارد میشه!

حالا به نظر شما اگه میدان 0 باشه ، و یه بار رو بذاریم توی اون محیط چی میشه؟

یکم فکر کنین خو!

جواب اینه که ممکنه، این بار بقیه محیط رو طوری تحت تاثیر قرار بده، که میدان توی نقطه ی خودش هم دیگه صفر نباشه، و به خود ذره هم نیرو وارد شه!

--

وقتی که یه ذره ی کوچیک و بی جون، توی یه محیط وجود داره، کلی تاثیر داره روی فضای اطرافش، حالا چطور ما انسان ها وجودمون و کارهامون توی محیط بی اثر باشه!

الان من چند صفحه در مورد تاثیرات خودمون چه از لحاظ روحی و چه جسمی و چه ... بنویسم؟

خیلی وقتا فقط یه جمله می نویسم، انتظار دارم خودتون یه جورایی تعبیر کنین دیگه.

بعضی ها حتی حضورشون توی زندگی موثره، شاید به تعبیر دینی برکت باشه، یا حتی از لحاظ روحی!

نمی دونم، عاشقانه بنویسم ، یا مذهبی بنویسم، خلاصه اینه که آدم به دانشش هم توجه کنه، بد نیست.

حتی نگاه، حتی بو، حتی سایه، سرنخ، تار مو همه ی اینا می تونه زندگی یه نفر رو زیر و رو کنه!

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۱ ، ۲۱:۳۹
نرگس فتان
جوانی - تشویقآقا، با این که از گزارش های روزانه که خیلیا توی وبلاگشون می زنن خوشم نمی آد، بیش تر دوست دارم مطلب بذارم، ولی انصاف دهید که چنین کار بزرگی را برایتان شرح دهیم.

بنده، بله بله، خود ما بودیم، صبح، کله سحر، پنج و نیم به وقت جدید می شود شش و نیم به وقت قدیم بیدار شدیم. پس از حمد و ثنای الهی و دعای دوستان، لباس ها را کنار گذاشته، با مادر مهربان خود تماس گرفتیم.

فرمودیم، می خواهیم لباس بشوییم و نکات لازم را از عالی جناب دریافت فرموده، که فلان لباس را با فلان نشویید. رنگشان خراب می شود. ولی بالفور فراموش کرده، همه را با هم مخلوط نمودیم در غساله جای دادیم.

سپس لباس های ورزش را پوشیدیم، و تسبیح عزیز را که یک چند ماهی بود گم کرده بودیم، در جیب آن یافتیم!

به مدت نیم ساعت ورزش کرده، سپس رفتیم و نان بربری خریدیم و صبحانه ای زدیم!

اکنون هم در حال پست گذاشتن و پس از آن قرار است امروز دیگر 5 ساعت درس را بخوانیم!

واای، پس از کنکور اولین بار است، یعنی می شود؟؟؟ البته نه، بعضی شب ها برای حل تمرین تا صبح احیا داشتیم.

این بود بزرگ کاری که اگر تا عصر ادامه داشته باشد، همه می توانند از ما مژدگانی طلب کنند.

پ.ن:

الان دو دقیقه از انشای این پست نگذشته که خورد در برجکمون اساسی! داغووون ها، له له :(

مژدگونی هم پرید، دوستان خبر دادند که ساعت 9 صبح باید بفوتبالیم، یعنی درس بی درس، قرار بود عصر باشه :((، چی کنم حالا، اصلا فکرش رو هم نکن، برای تیم دانشکده است، باید بازی کنم، پ درس؟ به من چه اصلا، قسمتت نیست درس بخونی، همینه که هست، این ترم هم بدتر از ترم قبل

من به یقین رسیدم که این خواست خداست! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۱ ، ۰۴:۱۷
نرگس فتان
جوانی - کوچهمی دونم تکراریه، ولی خب خالی از لطف نیست!


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم!

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

  

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

 

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

 

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

 

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

 

 

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۱ ، ۲۳:۱۶
نرگس فتان
جوانی - شرلوک هلمزیه رفیقی داریم، وقتی می ره بیرون ممکنه هر جای دیگه جهان پیداش شه، و کلا بی نهایت مقصد می تونه داشته باشه!

صبح بیدار شدم، طبق معمول پنج شنبه و جمعه ها، توی اتاق نبود.

در یخچال باز کردم، دیدم از سه بطری آب ، دوتاش مونده.

مطمئن شدم که رفته کوه! 

ظهر مطمئن بودم که کوهه، ولی نمی دونستم چرا این قدر مطمئنم؟

از دوستم پرسیدم، گفت رفته کوه، یادم اومد، خیلی حال کردم :))


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۱ ، ۱۲:۴۸
نرگس فتان
جوانی - برگ های پاییزیاز پی هر بهار نو می رسد از سفر خزان

برگ خزیده بر زمین باد ز هر طرف وزان

خش خش برگ های زرد می شکند سکوت سرد

من و خیال روی تو، دست به دست قدم زنان

ترس از این که می روی، لذت بودن و حضور

کشمکش وجود من اوج گرفت ناگهان

هست نهاد آمدن آبستن از رفتن تو

نیست گریز از این سفر گرچه بگویمت بمان

خوب نگر رقص برگ، مستِ حضور دوستان

غافل از آنکه می رسد داس دروگر زمان

درین خیال بودم و سخت ز بودنم خجل

تا که زبان دوستی، داد به خاطرم امان

"گاه مسیر زندگی خوش تر از انتهای خط

درین هوای عاشقی دم بزن و غزل بخوان"

پ.ن:

یه استاد خفن داشتیم، 25 سالش بود فک کنم، دکتری از MIT داشت، یکی از حرفاش این بود: در مسیر رسیدن به هدف، از همین مسیر و تلاشتون هم لذت ببرید! مضمونش این بود دیگه :))

--------------------

مخاطب مجهول جناب غریب،سلام

 ای کاش نظر را عیان و آدرس وبلاگت رو هم می گذاشتی،

در ضمن فکر کنم کامایی که گذاشتم شما نخونده بودین توی اون بیت، به نظر شما با تتابع کسرات خوندین، درسته؟


----

یه مخاطب دیگه هم بود، جناب سوشیانت گفته بود که تا مهر سرش شلوغه، نمی دونم این روزا کجاست؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۱ ، ۱۳:۴۲
نرگس فتان
جوانی - سادگیاین قدر ساده ام که نگو، 

برای حل من به ماشین حساب هم نیازی نیست، 

از یک معادله ی ساده هم ساده تر،

از الگوریتم خاصی پیروی می کنم.

چند پیمانه احساس ناب

و منطق به میزان کافی

و مقدار کمی هم نمک

صداقت توی چشام موج می زنه

چشام مثله دو تا پنجره می مونه 

می تونی پشتش رو ببینی

سیاست رو گذاشتم برای هزارجلوگان بوقلمون

پیچیدگی هم بماند برای مدار هایی که حل می کنم

ساده ام

نه این که گول بخورم

که خیلی وقت ها می خورم

ساده ام

سریع می بخشم

---

پ.ن:

نسبت به دوستم گفتم، خیلی حالم ازش گرفته!

مرد حسابی یه ترم حذف کرده، این ترم می خواد رشته اشو عوض کنه، میام بش می گم داداش چته مشکلت چیه!

4 ساعت کاشته منو، بعدش می گه من فقط با تو صحبت می کنم، آخرش می گه یه اتفاقاتی افتاده که منجر به این چیزا شده!

خوب من که پشت گوشام خز در نیومده، می دونم اتفاقی افتاده، بگو چی شده؟

خب حداقل بگو نمی تونم بگم! 

دریغ ازین حرفا، حسابی ضد حال می زنه!

--

اون دوست دوستم به رحمت خدا رفت.

تسلیت می گم، غم آخرت باشه!

لطفا فاتحه ای نثار روحش بخونید، ممنون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۲۰:۰۱
نرگس فتان