هوا بارانی
درخت سگرمه هایش در هم
شوق را امّا، فقط رنگین کمان به تصویر می کشد.
هوا بارانی
درخت سگرمه هایش در هم
شوق را امّا، فقط رنگین کمان به تصویر می کشد.
تو نه هیجان کنجکاوی هستی که پس از رسیدن به پاسخ سوالهایم فروکش کنی!
نه تب عشقی هستی که پس از وصال سرد گردی!
نه هوسی که جامه درانی کنی و نه هوایی که به زودی بگذری و فراموش شوی.
تو آرامش جاودانه ای. گشتنت سیرآبی نپذیرد و عطشت همواره شیرین است.
که خود عطش، بهره ای از سیرابی دارد.
و یافتن و شناختت به حد نهایت میسر نباشد. و این مسیر، مسیریست که رهروانش
دم به دم آرام تر و مطمئن تر می گردند.
آنجا که نهایتش رضایت است و اطمینان.
نه خمودی و شبهه.
تو را می جویم...
کی این زبان الکن تو را بهتر می خواند؟
چه بگویم که محمد هم گفت: ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک.
سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر مىگوید: آیا اصحاب خود را امتحان کردهاى، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.
امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».
نافع مىگوید: وقتى که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.
حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوى دشمن حمله مىکردم.
گفتم: من گمان مىبرم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنى و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.
حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله مىکردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.
حبیب براى آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «اى گروه بانوان و حرمهاى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم این شمشیرهاى جوانمردان شما است که سوگند یاد کردهاند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزههاى جوانان شما است که قسم خوردهاند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه هادشمن فرو کنند».
بانوان با گریه و ندبه از خیمهها بیرون آمدند و گفتند: «اى پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».
نیازی که نعمت است. نعمتی که مرا به در خانه ات می کشاند.
نیاز که نگویم نعمت. چرا که همه نیاز مندیم. نعمت درک این نیاز است. که شما عطا می فرمایی.
و از آن ها که شایسته نیستند می گیری.
انسان طغیان می کند، آنگاه که خود را بی نیاز ببیند.
و چه کسی است که بی نیاز باشد؟ همه نیاز مندیم ولی یا می بینیم. یا خود را به ندیدن می انگاریم.
هر چه می کشیم از خودمان است و هرچی خوبی است از شما.
سخت است. بروی و بروی و بروی و همه ی پل های پشت سرت را خراب کنی.
بعد بگویی. خب! پشیمانم. بعد دست بلند کنی و بگویی، ببخشید.
لطفا قید نفرمایید. لطفا اثراتش رو بی اثر کنید.
آتشی است که می سوزاند. دست گذاشتی روی آن و می خواهی نسوزی؟
ولیکن بعید نیست. از کریمی بدین بزرگی، عجیب هم نیست. مگر نه آتش گلستان می کند.
و مگر نه بدی را به خوبی تبدیل می کند به شرطش و شروطش؟
به دامان تو باز گشتم. می دانم راهم می دهی!
چون نیاز را دادی که به سوی تو بیایم.
و الا مرا اصلا به این در راهنمایی نمی کردی. که تو خود راهنمای منی به جانب خودت.
نگرانم از آن روزی که دیگر غرق نیل باشم و دیگر ظهر عاشورا هم گذشته باشد.
خدایا، تو خواسته ام را بهتر می دانی، و بر انجامش توانایی.
تو برای بندگانت کافی هستی.
--
پ.ن: خیلی از حرف ها، احادیث یا آیات قرآن بودن.
تا بیابد طالبی چیزی که جست
حق تعالی گر سماوات آفرید
از برای دفع حاجات آفرید
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود
هر کجا کشتیست آب آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آب از بالا و پست
ابر رحمت پر ز آب کوثرست
تا سقاهم ربهم آید خطاب
تشنه باش الله اعلم بالصواب
--
(خطاب به خودم)
دروغه! نمی خوای خوب بشی! اگه می خواستی می شدی.