دیوانه از مه دور بهتر
هر چه از تو دور تر، یادت استوار تر
هر چه به تو نزدیک تر، عشقت به مرگ نزدیک تر
تو اگر دستت برسد، می کشی
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشد زهی طرب، گر بکشد زهی شرف
--
خوبی. چه می توان کرد. خوب هستی و دوست داشتنی
گناه من چیست؟
گناه من بی لایقتی است.
باید سوخت و ساخت با تقدیر
--
ماه شب چهارده انگشت نمای زیبای محبوب جهان بی نظیر
تو مرا به سحر خیزی وا می داری
که هر روز بیدار شدنت را تماشا کنم
آن لحظه که تو بر می خیزی
بهترین و زیباترین لحظه ی هر روز من است
هر بار که تو چشم هایت را باز می کنی
سوسوی امید است که روشن و روشن تر می شود در دل امید
به امید فردای بهتر
به امید زندگی بهتر
به امید دنیایی بهتر
اگر بیایی
قول می دهم هیچ وقت بعد از تو بیدار نشوم
قول می دهم اول که چشم هایت را باز کنی
دو منتظر را زل زده در چشمانت ببینی
آرام و مهربان، در حال نوازش وجود نازنینت
قول می دهم زبانم فرش سرخی برایت پهن کرده باشد
پر از درود و دعا و سپاس، همه قیلا سلاما سلاما
اگر خوشایندت باشد
تو مرا به تکاپو وا خواهی داشت
برای تحقق هر چه آرزو داری
ایمان دارم آرزوهایت بهترین هاست برای همه
آرزوی تو باید آرمان من باشد
ای کاش کمی از آرزوهایت می شنیدم
--
من چقدر برای تو کمم
برای تو باید همه به صف شوند
برای تو باید همه چیز، اذا قلت کن، فیکون باشد
من برای تو کمم
برای تو باید همه ی کائنات را کار گماشت
ملک سلیمان برای تو کم است
ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید حلقه به گوش تو باشد
این ها را من نمی توانم
این ها کار خود توست
همه با شوق، طوق بندگی بر گردن می نهند
اگر تو اشاره کنی
این ها همه کمینه کار توست
تو اگر بخواهی
همه ی تخت ها را چشم بر هم زدنی زیر پایت خواهی داشت
و همه ی پادشهان را از تخت به زیر
برای تو درخت هاست که قلم می شود
برای تو شاعر هاست که می نویسد
برای تو کلمه هاست که لا ینفد
برای تو اغراق است که استصغار است
برای تو من است که کم است
تو اگر بخواهی جنگ جهانی عشاق راه خواهی انداخت
برای تو، فوق کل عاشق عشیق
--
چه عاشقانه هایی رقم می خورد با یادت
خیال را باید کشت
و الا خیال خوهد کشت
--
خدایا شاعرم ساختی
پس مرا از آمنین و عاملین و ذاکرین و منتصرین قرار بده نه از ظالمین
از عدالت نبود دور اگر یاد کند
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
--
باور کنم روزی از خاطرت گذشته باشم؟
باور کنم که تو نام مرا به خاطر داشته باشی؟
باور کنم که تو مرا به نیکی یاد کرده باشی؟
باور کنم که تو از من متنفر نباشی؟
چه آرزو های ساده ای
آری، شادی من به همین سادگی است
یادم می آید که شب تحویل سال
تمام خواهشم این بود، که سر تحویل سال
فقط یک لحظه از خاطرت مرور کنم
آرزوهایی به همین سادگی
که همین ها را دریغ می داری.
--
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود؟ پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود؟
یا رب اندر کنف سایه ی آن سرو بلند، گر من دلسوخته یک دم بنشینم چه شود؟
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار، گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود؟
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید، من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟
عقلم از خانه به در رفت و گر می این است، دیدم از پیش که در خانه ی عقلم چه شود.
صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و می*، تا از آنم چه به پیش آید و ازینم چه شود؟
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت، حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود؟
*به هرزه بی می و مشعوق عمر می گذرد، بطالتم بس،از امروز کار خواهم کرد
نه، اصلا غیرتم نمی کشد که محبوب جهانی
ولی دوست داشتم من هم لایق می شدم
ده دقیقه بشنوم حرف هایت را
از چه می گفتی؟
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش؟
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان این کار ندانست در انکار بماند
می دانم که زود است اذن دخول حرم مطهر قلبت را بخوانم.
تازه اگر طرد نشده باشم
لایق وصل تو که من نیستم، درست، ولی تو از کجا دانستی؟
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود؟
کاش یک بار برایم می گفتی
از ریز ترین مسائلت
تا بزرگ دغدغه هایت
کافی بود
می فهمیدم که تو همان بی نظیر تاریخی
برای شناخت تو زود است
من باید ابتدا خودم را بسازم
من اگر لایق نگاهت شوم
من اگر زهره ی شیر داشته باشم
من اگر عرضه داشتم باشم
می شود به لطفت امیدوار بود
بعدش
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
--
من چرا این قدر از تو دورم
که کلاغ بلند ترین قصه ی من
با خلاصه ترین نگاه سرد تو به خانه اش می رسد؟
اگر کنارم می بودی
و می ماندی
زندگی بسیار رنگی تر می شد
و صبح ها خیلی زود تر بیدار می شدم
و لازم نبود خوابم را طولانی تر از حد کنم
اگر تو بودی انگیزه برای حل مشکلات همه بود
اگر تو بودی من این همه درگیر خودم نمی بودم
اگر تو بودی من از کنار تو بودن به کجا ها که نمی رسیدم
اگر تو بودی به یمن کنار تو بودن همه چیز رو به راه می شد
به آبروی تو از من هم می گذشتند
به آبروی تو چه کیمیایی می کردند
با تو زندگی روشن تر بود
اگر کنارم بودی نمی گذاشتم خم بر ابرو بیاوری
و دانه دانه غم هایت را می روبیدم
راستی خواهش های تو چه شیرین می بود
و تلاش های من چه هم اهنگ و بی پایان
تا به لبخند تو منجر می شدند، همگی می شکفتند
چه خوشبخت می بودم من
و چه خوشبخت تر می بودند مهمان هایم
و کافی بود برایم از زندگی
همین یک دانه دردانه ای که نصیبم کرده بود
اگر تو بودی
اگر تو بودی
اگر تو بودی ای که دوست دارد بشود اگر تو باشی
اگر تو باشی ...
چه آرزوی محالی
با این معلوماتی که از تو دارم
تا همین جا هم کلی تخیل شاعرانه بوده است
هر چه از تو سروده ام.
و باز دلم می خواهد بنویسم
هر چه را که جرأت ندارم به خودت بگویم
دوست دارم هر چه زود تر معلوم شود حال دلم
بیش تر از همه شاید دوست داشته باشم
چند ساعت حبس دو نفره داشته باشیم
مجبور به حرف زدن باشیم
و تو بگویی
و بگویی
چقدر دل زده ام
چقدر نمی توانم بنویسم
بد از راه به درم کردی
آفرین
تو نمونه ی کامل یک دست نیافتنی هستی
دخترم باید مثل تو باشد
تا عاشقش مثل من باشد
خوشا به تو که عاشقت صد بار گریه می کند
......................................................
این را واقعا دوست دارم به تو بگویم
شاید روزی هم بگوی
"بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم".