یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
جوانی - سکوت

علی جان!

امشب جلوه ای دیگری بر من نمایاندی،

معرکه ای بس مهیب تر از احد و خندق،

و وزنه ای سنگین تر از در خیبر،

سکوت ساکت سردی فراتر از فریاد ها،

و حتی فریاد حسین هم در مقابل این سکوت ، ساکت است!

برای چه؟

نه، این را می دانم!

چطور؟؟؟؟

چگونه؟

خاری در چشم و استخوانی بدان بزرگی در گلو، از طاقت انسان ها بیرون است!

من و دیگران، از جفای کوچکی ، چنان دردمند می شویم، و چنان فریاد می زنیم ، و چنان می غریم!!!

ولی تو حتی شمشیرت را هم به دیوار نیاویختی، و همان گونه که بودی ، ماندی!!

چرا که، رضاً به رضاالله بودی!

اللهم اَسقِنا بِکأسٍ منَ الکوثری

بیدِ الکریم ابنِ الکریم حیدری

و اَجمَعنا معَ الرسول محمدٍ

فی جناتِ عدنٍ عندَ ملیکٍ مُقتدری

پ.ن :

والا ما که در مقابل کم ترین کم لطفی، عقل و مصلحت و حرمت رو زیر پا می ذاریم!

کم کمش قهر می کنیم! ولی علی معجزه کرد!

شعر عربی هم از خودم بود، شانسی رو زبونم جاری شد!

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

                                     نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۱ ، ۲۰:۴۸
نرگس فتان
جوانی - عفو"لیس للانسانِ الا ما سعی"

تا زنده ایم! نامه عملمون بازه! هر چی می خوایم بکنیم باید همین جا انجام بدیم!

ای که دستت می رسد کاری بکن

                                          بیش از آنکه از تو نیاید هیچ کار

اینجا، قبل از مرگ، هر از گاهی عفو الهی شامل مون میشه! 

ولی وقتی که مردیم، دیگه این طور نیست که یهو عفو رهبری شامل همه بشه! 

همه رو ببخشند بره! ؟ 

یکی از اصحاب رسول خدا می میره! 

پیامبر می گه که چیزی ازش مونده واسش خیرات کنیم!

می گن یه انبار خرما داره! و همه ی میرن کمک که بین مردم پخش کنند این انبار رو!

آخر کار پیامبر می گه بگردید چیزی نمونده باشه!

میرن و یه دونه خرما پیدا می کنند و میارن!

پیامبر می گه که : " اگه این خرما رو توی حیاتش می داد، از همه ی این انبار بعد از مرگش، بهتر بود!"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۵۷
نرگس فتان
جوانی - معمّادو  طناب داریم!

هر کدوم از این طنابا رو اگه بسوزونی در عرض یک ساعت می سوزه.

ولی توزیع چگالی این طنابا نا منظمه! یعنی ممکنه یه جاییش با سرعت زیادی بسوزه! ولی یه جاییش با سرعت کمی بسوزه!

می دونیم در کل اگه از یه نقطه آتیشش بزنی تا زمانی که همش بسوزه یه ساعت طول می کشه!

حالا می خوایم با سوزوندن این دو طناب 45 دقیقه وقت بگیریم!

یعنی با داشتن این دو طناب و کبریت، از شما می خوایم 45 گذر وقت (مثل کرنومتر) رو مشخص کنید!

--------------------

9 تا گلوله داریم!

از این 9 تا، یکیشون از همه سبک تره!

یه ترازوی دو کفه ای هم داریم!

می خوایم فقط با دوبار استفاده از این ترازو و وزن کردن گلوله ها، اون گلوله ی سبک تر رو مشخص کنیم!

چه کار کنیم؟

-------------------

4 تا جعبه داریم! جعبه 1 و 2و 3و 4.

داخل هر جعبه 4 تا گلوله داریم!

وزن همه ی گلوله ها 10 گرمی است! به جز یکی از جعبه ها که دارای گلوله های 9 گرمی است!

یک ترازوی دیجیتال داریم! یعنی وزن رو به عدد بمون نشون می ده!

این گلوله ها رو هم می شه از جعبه ها در اوورد! و توی جعبه ی دیگه گذاشت! و کارایی که لازمه !

می خوایم فقط یه بار از ترازو استفاده کنیم! و جعبه ای که شامل گلوله های 9 گرمی است رو مشخص کنیم!

چی کنیم!

-----------------

دو نفر با 10 لیتر عسل داریم!

عسل داخل یه ظرف 10 لیتری است! یه ظرف 7 لیتری و یه 3 لیتری هم دارند!

می خوان این عسل رو بین هم تقسیم کنند! یعنی 5 تا برای یکی و 5 تا برای یکی دیگه!

چه کار کنند!

----------------

پادشاهی مسابقه ای طراحی می کنه بین دو شاهزاده اش برای رسیدن به پادشاهی!

مسابقه ازین قراره! که هر کدوم یه اسب دارن! و توی مسابقه ی اسب سواری شرکت می کنند!

هر کدوم که دیر تر رسید! اون شاه می شه!

مشخصه که این مسابقه هیچ وقت تموم نمی شه!

چه راهی به شاهزادگان پیشنهاد می کنید! که هر کس عادلانه حق خودشو بگیره؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۲۸
نرگس فتان
جوانی - رمضان کریمماه رمضان هم بالاخره اومد!

امیدوارم پربار باشه برای همه! چه از لحاظ فردی و چه اجتماعی!

فک کنم مامام یه پنج دقیقه دیگه بیدار شه! نون بپزه! که سحری بخوریم!

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش

                                        وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند

                                        ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

به همه تبریک می گم و از همه تون می خوام که منو دعا کنین!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۱ ، ۲۳:۳۰
نرگس فتان
جوانی - برنامه ریزییه برنامه ریزی خوب می تونه منو از بیکاری و معضلاتش نجات بده!

صبحونه و تا چند روز دیگه بگم سحری

وای! دلتون بسوزه :پی مامام برا سحری، بیدار می شه نون می پزه :پی

:) خدا همیشه حفظش کنه! سایه مهربونش 100 سال بالا سرم باشه!

مطالعه

فعلا غیر درسی! ولی خوب شاید کمی درس هم خوندم! مثلا ریاضی دو! واجبه! الک مغ هم که برسه اونم روش!

تدریس! چه به برادرم چه دیگران! مثلا از ساعت 9 تا 12 

تفکر! 

بی کارم دیگه! می خوام تحلیل کنم ! همه چی رو! 

ناهار!

خواب!

2:30 تا 4 شاید هم بیشتر! بابا اینجا ظهرا هیچ کاری جز خواب مفهومی نداره!

جاوا و متلب!

لازمه دیگه ! 

شام!

فعلا خالیه! هیچی به ذهنم نمی رسه! تا ببینیم چه پیش آید!

11:30 هم خواب!

خوب این بهترین راه برای ترکه! فک کنم جواب بده! البته آدامس ضد اعتیاد هم مصرف می کنم :دی

دیدین! نت بی نت :پی!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۱ ، ۲۲:۲۴
نرگس فتان
جوانی - خود درگیری

سلام                                                                                                   7:07_25/4/1391

نت که ندارم!

ولی مطالب وبلاگم رو اینجا می نویسم! بعدا یه جا آپ می کنم!

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است!

آقا جان! این حافظ پیغمبر گونه است!:O :O :O :O

این شعر یه هو! بی مقدمه! درست وقتی می خواستم همین مفهوم رو بنویسم، یه دفه روی زبونم جاری شد!

بابا اینا معجزه هستد! چرا من وقتی بخوام در مورد خدا بنویسم باید یه دفه یاد این شعر بیفتم! که یادش هم نه! بلکه روی زبونم جاری شه! دقیقا همین مفهوم ! می خواستم بگم منم که به خدا نیاز دارم! دیگه فلسفه برای اینکه خدا چه نیازی به من داره! واسه چی ؟

البته این شعر توی ذهنم بود که!

سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد  

                                              ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود!

ولی خوب دقیقش همون بالایه!

می خوام بگم! دوستان! چه فلسفه می بافی! که دین ساخته ی استحمار کنندگان است! برای رسیدن به منافعشون!

این دینی که من می بینم! مفاهیمش که همه برای منه! خدایی که من می پرستم! منو از تنهایی! از پوچی ! از نیستی! از بی دلیلی ! در میاره!

این منم که بش نیاز دارم! پس همه ی ناز هاشو هم می کشم!

همه بدونند ها! منت خدا رو باید کشید! اگه قراره منت کسی رو متحمل شی اون خداست!

خدا! یک ایده یا یک حقیقت!

سوالی که این روزا توی ذهنم می چرخه و جولان می ده اینه!

اینکه خدا ایده ای است که در زمان نیاز و تنهایی انسان! در زمان عقده ها! در زمان رویارویی با مشکلات و عجز از حلشون به ذهن هر موجود تنبل و بی اراده و برای فرار از مسئولیت ساخته شد! برای تخدیر و تسکین درد! و برای رفع همه ی نیاز ها! و یا حتی یک شوخی! ساخته و پرداخته و باور شده انسان ها از ازل!

یا خرافه ای از انسان هایی که خود و نیروی انسان رو باور نداشتند! در زمانی که حلی می خواستند و این حل بلافاصله پس از خواستن درونی از یک غیر، و دیدن جواب به صورت اتفاقی ساخته شده! و به همین دلیل پس از مدتی  مصداق هایی متفاوت از این موجود و یا عقیده و یا ایده در جامعه پیدا شد!

مثلا ممکن است یک اعرابی در بی راهه ای در حال نزاری از تشنگی به سر می برد! و همین طور نا خواسته گفت ! هبل! هبل! کمک کن! و در همین حین! سواری گذرش به این اعرابی بخورد! و دیگر کی بیاید و به این اعرابی بفهماند که بابا! هبل کیلو چنده! اشتباه می کنی!

یا خود من ! توی این مطلب قبلی! که شعر یهو اونی که می خواستم اومد! (برای من خیلی عجیب بود! شاید شما متوجه نشید)! من گفتم این به خواست خدا بود دیگه! بعد رفتم گشتم توی دیوان! فک می کنم این شعر رو بار ها خوندم ! شاید همین پریروز!

خلاصه ممکنه این شکلی باشه! با مقدمات فاسده به یک حکم صحیح یا غلط رسیده باشیم!

یا نه! این مقدمات کاملا خواست یک حقیقت است! حقیقتی که بدون اون منطق را لکه ی ننگین بر دامن می نشیند! و بدون باور آن! عقل را شرم باشد! و دل را هرگز قرار نباشد!

حقیقتی چنان آمیخته و سازگار با وجود من! چنان که من فکر کنم! که اصلا نیست! و همه چیز منم!

یعنی این حقیقت بود! که آن زمان که من می خواندمش جوابم داد! و تصوری دروغین نبود! ایده و ساخته و پرداخته پدران من و امثال من نبود! اینچنان خواندنش و یادش آسایش بخش که من را از درد هایم برهاند!

و آن زمان که در طوفان بودم و کشتیم شکسته بود! آیا این دستی که بازوان مرا گرفت! این درخت بود! یا دستان مهربانی حقیقی نامرئی آن آشنای از من که نه! من از او، بود!

و اسلام! که این همه ! پر از انسانیت! پر از برادری! مهربانی است! و برای هر دردی و هر مشکلی حلی دارد!

آیا بعد از قرون متمادی! پیشرفت کرد! و پس از مراحل آزمون و خطا! این گونه با من سازگار شد! و اگر هم جا هایی هنوز به نظر من ناسازگار است! به دست من اصلاح شود! و برای نسل بعدی کامل تر و بهتر و سازگار تر باشد! و اگر هم نباشد! او با آن سازگار می شود! و خلاصه باور می کند که این اسلام بهترین است! باز هم ساخته و پرداخته ی خود من است!و یا

خود از اول این چنین! خوب بود! و واقعا برنامه ای از خالقی که مرا بهتر از همه می شناخت! نازل شد!

حالا بریم از دیده محمد که می گفت ازین حقیقت خبر آورده بنگریم! و از قرآنش که می گوید حرف خود این حقیقت است!

از پیش فرض هایی که قرآن برای کافران قرار داده اینه که اگه ازشون ببپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفرید، قطعا می گویند:" الله"

بدین معنی که خالق و مبدع آسمان ها و زمین و انسان در هر منطقی حتما یک حقیقت بوده! که نامش را الله می خوانم!

و خالق یک حقیقت نمی تواند خود حقیقت نباشد! و اینکه یک ایده و یا یک نظر و یا یک فکر باشد!

منطقی است! من در اینجا دارم افکارم رو می نویسم! شما می تونین بش اشکال هم وارد کنین!

خوب خدای من دوست دارم!

الان دارم قرآن گوش می دم! رسید به آیه ای که بالا گفتم! که خالق آسمان ها و زمین کیه! می گید خدا دیگه! بعد می گه چرا کس دیگه ای به جز خدا را ولی خود قرار می دید! کسی که خودش مخلوق و از خودش قدرتی نداره شایسته نیست سرپرست و پروردگار شما باشه! اگه قرار کسی باشه اون همون خالقه هست! در مورد تعددش هم که باز منطق نمی پذیره! یعنی برای من یکی بدیهی است! یا یکی یا هیچ کی !

یعنی کسی که هر روز کمک می کنه! کسی که اون بالا می گفتم ساخته و پرداخته ی خودمه! اینا همش باید یکی باشه! و اونم همین الله ای که گفتم!

راستش مشکل من قبل از پایان این مطلب حل شد! یعنی تا اینجا که رسیدیم من الان سوالم جواب داده شده! به صورت شهودی! ولی خوب می شد شاخه های دیگه ای رو هم بررسی کرد که من دوست ندارم!

فقط همینو می گم! اگه به صورت یک فرض بپذیری محمد و تاریخ و کتابش رو! خود اینا این فرض رو ثابت می کنند! خیلی با حاله! خدای من! خوب وقتی قرآن نمی خونی! همین می شه دیگه! دلت زنگار می گیره! بعد خود خواهیت اینو می اندازه گردن عقل! بعد می گی خوب خدا نیست! بعد می خوای اثبات کنی که هست! بعد حالا یکم می ری جلو! کم میاری! دوباره به قرآن پناه می بری! و این دفه به خدا ایمان میاری! قبل از این که همه ی دلایل منطقی رو بسنجی ، و از طریق دلت مسحور می شی و می پذیری! و بعد دو باره این تکرار می شه! :دی

خلاصه :

گفتم این قدرت برتر یک وهم و ایده است یا یک حقیقت! یعنی در هر صورت از نیاز به این که فکر کنیم برتر از مایی هست مستغنی نیستم!

بعد ثابت شد که خالق حقیقت باید حقیقتی باشد!

و اگر کسی یاری رسان است نمی تواند غیر از این خالق باشد!

و این که چون برای خودم نوشتم! قرآن مرا کافیست! و این قرآن هم راه را! هم مسلک را و همه ی اینها رو برای من به ارمغان میاره! و دیگه هم نیازی به این فلسفه بازی ها نیست!

و همچنین دیگه نیازی نیست هی هر روز از اول شروع کنی به اثبات! حالا که پذیرفتی! کمر بربند و گوش دل باز کن و عقلت را برای هر چه بهتر خود نمایی در مقابل این "همه" به کار بگیر!

خدایا ما رو با قرآن محشور کن!

امام صادق: هر جوانی که قرآن بخواند ، قرآن با گوشت و پوست و در کل وجود او آمیخته می شود!

نزدیکای رمضان بهار قرآنیم! از طرفی هم تابستونه و بی کاریم! خوبه قرآن رو بخونیم! توش تفکیر و تدبر داشته باشیم! اگه دم دستمون هم هست تفسیرشو بخونیم!

آخیش خالی شدم!

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد

                                 دیو بگریزد از آن قوم که قرآت خوانند

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

                                تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

                               هر چه کردم همه در دولت قرآن کردم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۱ ، ۲۰:۳۵
نرگس فتان
جوانی - خوبه خووووبخب ! دیگه ازین به بعد ساز مخالف نمی زنم

همیشه خوب خواهم بود! خوبه خوووب!

خب دلم هم که تنگ می شه خودش خیلی خوبه! اصلا خیلی حال هم می ده!

وقتی دلت تنگ می شه! یعنی یکی رو داری که دلت واسش تنگ بشه! از نشدن که بهتره!

خدایا به امید تو!

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش

                                             می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

خدایا! ازت می خوام! که هر کی منو می بینه! و منو می شناسه! مثل خودم خوب خووووووووب بشه! 

همیشه سر حال و قبراقو خندوووووون! 

بابا! اگه غمی هم هست! بذارین دور دیگه! دنیا دوروزه! بی خیال

دیگه حداکثرش:

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

                                       نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

و اینم به یاد قدیما که می گفتیم!

المومن حزنه فی قلبه و بشره فی وجهه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۱ ، ۲۲:۵۱
نرگس فتان
جوانی - زنده امچند روز پیدام نخواهد شد!

دلیلش هم اینه که نت ندارم :دی 

اخراشه دیگه داره تموم می شه!

البته چه تلخه بدونم! ولی می دونم! هیچ کی اینجا منتظرم نیست! :دی

خواستم بگم نبودم! بدونید زنده ام :دی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۱ ، ۱۷:۴۱
نرگس فتان
جوانی - MLightnerسلام دوستان

این برنامه رو من نوشتم!

برای آموزش زبان هست! 

خواستین برید و ازین لینک  http://uplod.ir/fm60bpj22pnr/MLightner.msi.htm بردارید!

اگه به دردتون خورد منو دعا کنین :دی

توضیحاتش توی خودش نوشته شده! ولی سوالی داشتین می تونین همین جا بپرسید

پیشنهادات و نظراتتون هم رو جفت چشام :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۱ ، ۱۸:۱۷
نرگس فتان
جوانی - ما و خداتوی زندگی روز مره مون اتفاقاتی میوفته که باید ازشون درس بگیریم!

فاطمه برادر زاده ام رو که می شناسین؟ :)

یکی از بازی های ما بزرگ ترا، کی من؟ نه! کلا یکی از بازی های بزرگ ترا باش اینه که:

تحویلش نمی گیرن، یا بش اخم می کنن، و یه جوری حالشو می گیرن، 

اونم دیگه کار اومده دستش، درین مواقع یا می خنده و یا میره طرف رو می بوسه :)

دیگه همه می زنن زیر خنده و بغلش می کنن، یه جورایی از آزمایش موفق میاد بیرون.

بلاتشبیه، حقیقت هم همینه! یعنی رابطه ی ما و خدا! اگه باور داشته باسیم که 

همه ی مشکلات و همه محیط و شرایطی که ایجاد می شه از جانب خداست

درین مواقع فقط باید به خودش رجوع کنیم، و اصلا فقط خواسته ببینه ما این کار رو می کنیم یا نه؟

پ.ن :

1- قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین

همه چیز ما برای خداست!

2- و اعلموا انمّا الحیاة الدنیا لعب و لهو و ...

دنیا همه اش بازیه، سرکاریه و اصل یه چی دیگه است

3- اینا همه برداشت خودمه، اگه غلط و نادرستی و عوجی می بینین لطفا بگین !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۱ ، ۱۱:۳۵
نرگس فتان