یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
جوانی - ای بی نیازباز نیاز!

نیازی که نعمت است. نعمتی که مرا به در خانه ات می کشاند.

نیاز که نگویم نعمت. چرا که همه نیاز مندیم. نعمت درک این نیاز است. که شما عطا می فرمایی.

و از آن ها که شایسته نیستند می گیری.

انسان طغیان می کند، آنگاه که خود را بی نیاز ببیند.

و چه کسی است که بی نیاز باشد؟ همه نیاز مندیم ولی یا می بینیم. یا خود را به ندیدن می انگاریم.

هر چه می کشیم از خودمان است و هرچی خوبی است از شما.

سخت است. بروی و بروی و بروی و همه ی پل های پشت سرت را خراب کنی.

بعد بگویی. خب! پشیمانم. بعد دست بلند کنی و بگویی، ببخشید.

لطفا قید نفرمایید. لطفا اثراتش رو بی اثر کنید.

آتشی است که می سوزاند. دست گذاشتی روی آن و می خواهی نسوزی؟

ولیکن بعید نیست. از کریمی بدین بزرگی، عجیب هم نیست. مگر نه آتش گلستان می کند.

و مگر نه بدی را به خوبی تبدیل می کند به شرطش و شروطش؟

به دامان تو باز گشتم. می دانم راهم می دهی!

چون نیاز را دادی که به سوی تو بیایم.

و الا مرا اصلا به این در راهنمایی نمی کردی. که تو خود راهنمای منی به جانب خودت.

نگرانم از آن روزی که دیگر غرق نیل باشم و دیگر ظهر عاشورا هم گذشته باشد.

خدایا، تو خواسته ام را بهتر می دانی، و بر انجامش توانایی.

تو برای بندگانت کافی هستی.

--

پ.ن: خیلی از حرف ها، احادیث یا آیات قرآن بودن.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۲ ، ۲۳:۲۳
نرگس فتان
جوانی - آبهر چه رویید از پی محتاج رست

تا بیابد طالبی چیزی که جست

حق تعالی گر سماوات آفرید

از برای دفع حاجات آفرید

هر کجا دردی دوا آنجا رود

هر کجا فقری نوا آنجا رود

هر کجا مشکل جواب آنجا رود

هر کجا کشتیست آب آنجا رود

آب کم جو تشنگی آور بدست

تا بجوشد آب از بالا و پست

زرع جان را کش جواهر مضمرست

ابر رحمت پر ز آب کوثرست

تا سقاهم ربهم آید خطاب

تشنه باش الله اعلم بالصواب

--

(خطاب به خودم)

دروغه! نمی خوای خوب بشی! اگه می خواستی می شدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۱
نرگس فتان
جوانی - چندتا حرفاز انسان ها بدت نیاد.

هر چه قدر هم از اخلاقیاتشون بدت بیاد.

سعی کن از وجودشون بیزار نشی! چون همینا بعضی وقتا بت ی لطفی می کنن که شرمنده می شی!

--

یه بار دو باز ازت می پرسم چی شده!

اصرار می کنم و نشون می دم که می خوام کمکت کنم.

بیش تر ازین دیگه شاید فضولی باشه!

پس صبر می کنم تا هر وقت خودت صلاح دیدی بیای توضیح بدی!

مخاطب خاص ندارد! شاید هم مخاطبش خاص نباشه :دی! کلی دارم می گم!

--

من الان باید خواب می بودم ولی خوابم به هم ریخته!‌ فردا درست می شه!

--

چرا تمرینای اصول الک این قدر آسونه؟ عادی نیست!‌انالوگ اصلا نمی تونستم حل کنم!

یه جاییش می لنگه!

--

چرا کسی برا من نظر نمی ذاره؟ قهرین؟

--

چرا من مسواک نمی زنم؟

--

چرا من کار مردم رو راه نمی اندازم؟ چرا دکتر نرفتم؟

--

دی اس پی هم که عقبم! ماشین تبدیل!‌سیسمخ! کنترل! کلا عقبم که؟

پس من چی کردم این ترم؟

--

پریروز می خواستم درس بخونم! رفتم بالا دو تا کتاب کت و کلفت اوردم پایین!

حس خوبی بم دست داد! فقط جابه جاشون کردم ها!‌لاشون رو هم باز نکردم!

ولی خب ارضا شدم!‌فک کردم چیزی خوندم :دی!‌ در حالی که نخوندم :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۲ ، ۲۱:۵۲
نرگس فتان
جوانی - تعلیقدر راستای آدم شدن این وبلاگ تا 6 ماه آپلود نمی شود.

فقط یک شعر ناسروده به این پست اضافه می گردد.

والسلام.

-- 

این شعر ناسروده، یه چیزی بود در مضمون این شعر سروده، که سروده نشد.

یارب مپسند که گدا معتبر شود

گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۰۶:۵۵
نرگس فتان
جوانی - ماه عسلاز ماه عسل بدم می آد!

از این که زندگی های خاص رو بیاریم زیر ذره بین، به خصوص زندگی هایی که محدودیت دارن خوشم نمی آد.

به خصوص پرسیدن سوالاتی توی برنامه ی زنده که حس شرمندگی به مخاطب ایجاد می کنه متنفرم!

اصلا از شرم زدگی یه نفر جلوی خودم، خودم هم شرم زده می شم، فک کنم همه همین طورن! درسته؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۵:۵۹
نرگس فتان
جوانی - راحت راحتسلام بچه ها

شما دوستای مجازی 

شمایی که کم و بیش می آین و نظر می دین

شمایی که باید باتون با هزارتا ملاحظه صحبت کنم. باید حواسم باشه دست از پا خطا نکنم

باید یادم باشه اینی که این جاست یعنی برا خودش آدم حسابیه!

نباید کسی رو از خودش برنجونه!‌ نمی تونه به کسی بد و بیراه بگه! نمی تونه با کسی صمیمی بشه!

و حتی نمی تونه حرفاشو درست حسابی بزنه! رک و پوست کنده!

شاید دلیلش این باشه که بین شما چندتا حقیقی هم وجود داره!

به هر حال، الان اومدم بگم خسته ام.

نپرسین چرا!‌خودم هم نمی دونم. 

آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند

            بر جای بد کاری چو من یکدم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به من پیغام وی

       وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند


پ.ن: شما فارس ها خیلی بی انصاف باید باشین که روزی یه غزل حافظ نخونین 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۶
نرگس فتان
جوانی - تقلید

زاغی از آنجا که فراغی گزید          

                    رخت خود از باغ به راغی کشید

دید یکی عرصه به دامان کوه         

                   عرضه‌ده مخزن پنهان کوه

سبزه و لاله چو لب مهوشان         

                   داده ز فیروزه و لعلش نشان

نادره کبکی به جمال تمام                 

                    شاهد آن روضهٔ فیروزه‌فام

پایچه‌ها برزده تا ساق پای        

                   کرده ز چستی به سر کوه جای

تیزرو و تیزدو و تیزگام             

                     خوش‌روش و خوش‌پرش و خوش‌خرام

هم حرکاتش متناسب به هم        

                  هم خطواتش متقارب به هم

زاغ چو دید آن ره و رفتار را                 

                  و آن روش و جنبش هموار را

با دلی از دور گرفتار او            

                   رفت به شاگردی رفتار او

باز کشید از روش خویش پای             

                    در پی او کرد به تقلید جای

بر قدم او قدمی می‌کشید        

                   وز قلم او رقمی می‌کشید

در پی‌اش القصه در آن مرغزار 

                    رفت براین قاعده روزی سه چار

عاقبت از خامی خود سوخته

                     رهروی کبک نیاموخته

کرد فرامش ره و رفتار خویش

                     ماند غرامت‌زده از کار خویش

 

پ.ن:

باز خوبه این زاغه و بی هنر تر از کبکه! و از کبکی تقلید می کنه که به قول شاعرش، واسه خودش کسیه :دی

من موندم کسی که خودش واسه خودش کسیه، چرا از بی هنرا تقلید می کنه؟؟ :دی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۵
نرگس فتان
جوانی - حقیه نفر از امام علی پرسید که طلحه و زبیر انسان های بزرگی هستن! 

چطور ممکنه که اشتباه کنن، و با شما بجنگن، برا من سخته درکش!

امام می گه: « انًک لملبوس علیک، انً الحق و الباطلَ لایُعرفان باَقدار الرًجال،

اِعرف الحق،تعرفُ اهله،اِعرف الباطل،تعرفُ اهله»

« تو فریب خورده ای، حق و باطل به وسیله ی اشخاص شناخته نمی شوند،

و معیار حق، اشخاص نیستند، حق را بشناس، اهل حق را خواهی شناخت، و باطل را بشناس

اهل باطل را خواهی شناخت.»

معیار شناخت افراد، حقه! 

نباید خودمون رو محدود به یه شخص کنیم، که هر چه گفت عین صواب باشد.

یعنی اگرمنافاتی بین عمل شخص و حق دیدیم، حق رو معیار قرار بدیم.

و این که چشم بسته از یک نفر بت نسازیم. و تحلیل داشته باشیم.

البته مسلما افرادی هستند که اغلب کارشون درسته،‌خوبه!

ولی این هم بدین معنی نیست که هر چی اون کرد تو هم بدون فکر بکنی!

اگه اشتباه کرد، نباید اون کار اشتباه کوچیک جلوه بده، بلکه اون شخصه که باید در موردش دچار تردید بشی.

حالا یه شخصی یه زمانی خوب بوده، مورد تایید بوده،‌اصلح بوده، نمی شه براش مصونیت قائل شد.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۱۸
نرگس فتان
جوانی - تعهد و تخصص


والسلام علی من اتّبع الهُدی :)

پ.ن: تقوا به پیشانی پینه بسته نیست.

پ.ن: آنچه را برای خود نمی پسندی، برای دیگران هم نپسند!‌:|‌ :(


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۶
نرگس فتان
جوانی - قلمو باز هم قلم و کاغذ، کاغذی که باید سیاه شود. سرنوشت شوم هر کاغذ، عاقبت، سیاهی است.

و شروعی بدون اندیشه، شروعی که فقط باید شروع شود.

درست مانند بغضی که ممکن است هر لحظه بدون دلیل بشکند.

به این می اندیشیدم که قلم برایم نقش آب نباتی دارد که گریه ی کودکی را تسکین می بخشد، و چشمه ی اشکش را می خشکاند.

بله، اگر بتوان ما را بزرگ تر ها خواند، ما بزرگ تر ها هم به آب نبات چوبی نیازمندیم.

از این چند سطر مرقوم دیگر به همین یک جمله بسنده می کنم:

" حیران آن دل که نه، بلکه حیران این دلم (دل خودم) که کم از سنگ خاره نیست "

...

چرا؟ من که به سنگین نوشتن عادت نداشتم؟ 

هان، متوجه شدم، خیلی پیچیده نیست. باز هم دولت عقل و غرور سر کار آمده است. 

غرور، غروری که سیاست پیشه است. دارد به بدترین نحو شکست را متحمل می شود،

اما هنوز خود را از تک و تا نینداخته است، به هر حال خود را در موقعیت ضعف قرار داده است.

و این قلم که روزی تیشه به ریشه اش زده اند، بدش نمی آید ریشه ی کسی را بکند.

برای همین است که این گونه آبروی غرور را به بازی گرفته است.


پ.ن: به نظر می رسد که پایانش هم بی جا و بی هنگام بوده است. 

وقتی قلم بازی را بچرخاند، بهتر از این نمی شود. 

دروغ است. نمی دانم چگونه قلم مرا فریب می دهد و از زیر دستانم دروغ را می نگارد؟

بهتر آن باشد که سِرّ دلبران، گفته آید در حدیث دیگران، 

و این هم حقیقت:

" حرف های ما هنوز ناتمام،

تا نگاه می کنی، وقت رفتن است

 باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه با خبر شوی، لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی...، ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چقدر زود، دیر می شود "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۳۶
نرگس فتان