البته فک کنم شدنی هم نباشه
خلاصه یه بار شنیدنش بد نیست اگه می تونید دانلود کنید
البته فک کنم شدنی هم نباشه
خلاصه یه بار شنیدنش بد نیست اگه می تونید دانلود کنید
چشم ها را باید شست
ببخشید به خاطر چشهام
خیلیش تقصیر من نیست، در هوای مسمومی نفس کشیدم
همش گرگ دیدم
حتی خوی گرگان رو توی خودم دیدم
حتی در آینه
چشم ها را باید شست
پ.ن:
1- ممنون ... ، از هم صحبتی با تو حس عروج پیدا می کنم
2- ببخشید، گذاشتن این مطلب برام لازم بود و الا تصمیم داشتم فعلا مطلب نذارم
اون استاد خوبه بود گفتم، هر ترم از دانشجوهاش تعهد می گیره که تقلب نکنند در عوض اعتماد کامل بشون می کنه!
مثلا گفت: "یکی از تی ای ها گفته احتمالا این دانشجو تقلب کرده! من خواستم اون تی ای رو اخراج کنم! من به شاگردام اعتماد کرده ام"
امروز می گفت که تقلب از نظر من با اختلاس 3000 میلیاردی هیچ تفاوتی نمی کنه! شما زورتون نمی رسه، الان زورتون در محدوده ی تقلبه، والا شما هم می تونستین، همین کارو می کردین!
یه قاتل زورش به یه نفر رفته کشته ، اگه می تونست مثل هیتلر هزاران نفر می کشت.
آب نیست، والا شما شناگر های خوبی هستید!
نه ما ها،کسایی که در حوزه ی مسولیت هاشون تخلف می کنند، اگه حوزه شون بالاتر هم باشه می کنند!
اینه که می فرمایند [نمی دونم کی می گه]:
به کوچکی گناهت نگاه نکن، ببین چه بزرگ کسی رو معصیت کردی!
نمی دونم چقدرش درسته، ولی دید جالبیه، نفس گناه و اشتباه یکیه، چه بزرگش، و چه کوچیکش!
یا حق یا باطل!
خدایا همه ی ما رو از صالحین قرار بده :)
یه استادی داشتیم و خوشبختانه دارییییم می گفت که:
"آدم باید هر از گاهی یقه خودش رو بگیره محکم، سفت بچسبونه به دیوار، که حتی نفسش هم بالا نیاد،
بگه مرد حسابی، داری چی می کنی، کجای کاری...
اگه کاری می کنی باید هدف داشته باشی، حتی پست ترین هدف ها از بی هدفی بهتره "
آره، سخته، این که بگم تا حالا درست حسابی هدف نداشتم و فقط توی بستری که برام فراهم بود حرکت می کردم، و به لطف خدا بستر بدی نبوده، ولی خب خودم ناخدای کشتیم نبودم
آدمی مثل فلانی ممکنه توی پیام نور باشه، ولی هدف داره، واسه همین خیلی می تونه موفق بشه!
اگه آدم یه الگوی خوب برای 50، 60 سالگیش داشته باشه، خیلی زندگی جالب تری خواهد داشت!
من می خوام...
ادامه دارد
تابستون ما هم تموم شد!
باز هم مثل همیشه بطالت!
دیروز از صحبت یکی از بچه ها چنین دریافت کردم که الان 20 سال از عمرمون گذشته و هیچ گلی به سرمون نزدیم،
20 سااااااال، چه کار مفیدی انجام دادم؟ یعنی توی بیست سال حتی آدم هم نشدم.
توی بیست سال چه کارا که نمی شد کرد!
البته نکته ای هم هست، هدف درست و حسابی باید تعریف شده که بطالت اون وقت معنی دار می شه،
یعنی هر وقت برای هدفت تلاشی نکردی و گامی بر نداشتی می شه بطالت!
ولی یکی مثل من، هر کار کنه بطالته، می دونین واسه چی؟
برای کشتی ای که هدف نداشته باشه، همه ی باد ها، باد مخالفند!
پ.ن:
امام صادق (ع) : از دو مسلمان که به هم می رسند، آن یک که دیگری را بیش تر دوست داشته باشد، بهتر از دیگری است.
توی حالت خواب و بیداری، می دیدم که در گیر حل یه سوالم، اصلا هم حل نمی شد،
یعنی قشنگ تا نزدیک حل سوال می رسیدم پا می شدم :)) اصلا یه وضعی!
من قبلنا یه شعری رو خونده بودم، می دونستم دوتا تلفظ داره، و هر جور که بخونی یه معنی دیگه ای داره،
ولی هر چه فکر می کردم که معنی دومش چیه نمی فهمیدم؟ :(
"خم ابروی تو در صنعت تیر اندازی
برده از دست هر آنکس که کمانی دارد"
تا امروز صبح توی خواب فهمیدم معنیش چیه، خیلی حال داد!
یه دفه هم از داداشم پرسیدم،" دست از ترنج نشناسیم یعنی چی؟"
اونم فرداش گفت امروز توی خواب فهمیدم یعنی چی! اونم خیلی جالب بود!
البته فک کنم خیلی وقته که این طوری هستم، ولی امروز پس از تهدید دیروز، خدا قشنگ و علنی فرمود که قضیه چیه!
حالا این هیچ!
باور نمی کنید، خودم هم باور نمی کنم، پس از 20 سال از عمرم، امروز داشتم به عکسم نگاه می کردم، دیدم همیشه عکسم یه چیزیش می لنگه، دقت کردم، دیدم چشام میزون نیست. [تعجب]
به برادرام گفتم، هیچ کس پی نبرده بود، به بابام گفتم گفت: آره، نمی دونستی؟؟؟
من داشتم شاخ در می اوردم! اصلا یه وضعی! پس از 20 سال تازه فهمیدم که چشام مشکل دارن :))
حالا بگذریم، توی واقعیت هیچ کس خبر نداره، ولی توی عکس کلا مشهوده!
یعنی الان من دیگه شوخی نکنم بات؟؟؟؟ جواب نمی دی! داری الان می خندی حتما!
---
سکانس جدی:
" وقتی حالم بد می شه، بیش تر از این که حالم بده، ازین ناراحت می شم که باید دوباره برم سراغ خدا!
اصلا وقتی با یه خواسته میام سراغ خدا، از خودم بدم می آد!
شرمنده می شم، می دونم می ده، و این شرمندگی رو بیش تر می کنه!
یعنی من هرچی بدتر می کنم، اون بیش تر شرمنده می کنه!
موندم من جواب این همه شرمندگی رو چطور بدم،
خدااااااااا، خسته ام، هیچ کار خوبی ازم سر نمی زنه، کی آدم می شم،
"
سکانس 2:
"این یه مدت شوخی کردیم، احساس تمسخر بم دست می ده،
اولا که توی همین شوخی ها خیلی حرف می زنم، گر گوش جان بدید
ثانیا که حالا می تونم بگم :با دل خونین لب خندان بیاور هم چو جام
الان احساس می کنم خیلیا جدی نمی گیرند دیگه حرفامو، یه کمکی هم دردامو، ولی عیب نداره
می ارزه، به لبخند شما می ارزه
"
کات.
خوب، من که قیافه ای نداشتم از همون اولشم، حالا چیه؟ نقطه ضعف گرفتی؟
:((
کم اوردم، همیشه با هر کی شوخی می کردم، می دونستم جنبه شوخی ندارم خودم!
خودم یه چی می گم، انتظار دارم طرف بفهمه دارم شوخی می کنم،
بعد اون یه چی می گه، که به نظر خودش شوخیه، ولی من جدی می گیرم و ناراحت می شم!
الان چیه، شوخی تو هم این شکلیه؟ نه؟ جدیه؟
فدای سرت،
همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش
تو به هر ساز که خواهی بزن و بنوازم
پ.ن:
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
سلاممو بش برسونید
بگید که کارمو راه بندازه
و ازش معذرت خواهی کنید
بگید فهمیدم
گرفتم
من یادم نمی آد، جدی می گم!
روز الست؟؟؟ اسمش آشناست!
چی؟ از من اعتراف گرفتی؟ من گفتم خدام تویی؟؟؟؟
ای بابا، خوب حتما زیر شکنجه بوده، می دونی که تو قانون ما آدم ها، چنین اعترافاتی اصلا ارزش نداره!
والا، اصلا بیا بریم پیش هر کی که بگی، من اصلا در صحت و سلامت روانی نبودم!
یه سکانس جدی بریم!
"مست بودم، مست نگاهت، منو هر جا می خواستی می بردی،
شب چو در بستی و مست از می نابم کردی.....
"
کات.
حالا جدی، اینم سوال بود پرسیدی؟؟ آخه آدم مگه می تونست بگه نه؟ اصلا مگه انتخاب دیگه ای هم بود؟
اصلا مگه انتخاب بود؟
ازون سوالا بود که از عیسی پرسیدی، بعد گفتی خودم می دونستم!
هی بابا، چه قدر ترسناکی تو، حتی کلماتی رو که می نویسم پاک می کنم :))
البته یه چیزی، از ترس تو پاک نمی کنم ها،
به این دلیل که نوشته هام کسی رو گمراه نکنه، پاک می کنم! ;)
حالا یه کمکی هم از خودت می ترسم،
یعنی وجدانا تو گریه رو بیش تر از خنده دوست داری،
درسته گریه خالصانه واسه خودته، ولی حالا یه خنده ای هم نه از روی تمسخر بلکه از روی صفا با هم دور همی بخندیم دیگه، اوکی؟
یاد یه ضرب المثل هم می افتم وقتی می نویسم:
" شاه می بخشه، شاهقلی نمی بخشه :)) "
چند روز مطلب جدید نمی ذارم! باور کنین دلم براتون تنگ شده!( من حرفای به شوخیم هم راستند، اگه می گم دلم تنگه، هست، حالا دل تنگیم هنوز به حد ناراحتی نرسیده، رسید حالتونو می گیرم )
آقا امروز انتخاب واحد داشتیم! ترم جدید داره شروع می شه، و منم با عزمی راسخ برای جبران ما فات دارم وارد می شم!
البته این ترم خیلی سخته! خیلی، ولی ما ازو سخت تریم! کم الکی نیستیم ما هم!
خلاصه، رندمون هم 8، یعنی اولین رند انتخاب واحد، تا 8.30 باز نشد سایت!
با دوستام هم داشتم کنارش چت می کردم! اونا انتخاب کردن! ولی من مونده بودم!
خلاصه به اونا هم مشخصاتو دادم! اونا هم هی وارد می شدند هی سایت بالا نمیومد!
خلاصه رفیق شفیقم محمد جعفر (ممج) بعد از مدتی گفت، آز هم می خوای، گفتم آره، کارگاه چی، آره، اندیشه 1 هم می خوای، آره، بعد از چند لحظه گفت بیا اینم 18 واحد کوفتت بشه [خنده]
دمش گرم، راستش قبل از ورود به دانشگاه باش آشنا شدم، شمارشو از نمی دونم کجا گیر اووردم بش زنگ زدم!
روز کنکور هم که من کنکورو خوب نداده بودم، باش بش زنگ زدم، گفتم خوب دادی، گفت خدا رو شکر ولی سخت بود!
گفتم که خلاصه دوست داشتم با تو هم کلاس بشم، ولی دیگه افسوس!
ولی باز رحمت الهی شامل حال مون شد بالاخره تونستم اون رشته ای که اون اوورد منم بیارم و الان دوستای خیلی صمیمی هستیم!
دیدین که این ترم هم 18 واحدو باهمیم! [لبخند]
دو ترم پیش هم پروژه ام رو با ممج و دوست اهوازی و با معرفت که همین الان دارم باش چت می کنم، کیوان برداشتیم و انجام دادیم، خیلی حال داد!
خیلی دوستش دارم، خیلی پسر گلیه! روابط اجتماعیشم خوبه!
دوست دارم که رفت و آمد خانوادگی هم داشته باشیم، ولی از تفاوت سطح فرهنگی و این که شاید خودشون نخوان گرم بگیرن، کمکی می ترسم!
خدایا باز به خاطر دوستای خوبم ممنون!
من که با همه شوخی می کنم، از دل خیلیا هم در میارم! دور و نزدیک هم حالیم نیست!
کی بهتر از خدا،
می گم خدا تو از گریه هام خسته نشدی؟
این همه سر به سر ما می ذاری، یکم هم ما سر به سرت بذاریم!
ببینم چقدر جنبه داری؟
راستی دیشب از قبل از اذان مغرب خوابم برد تا ساعت 2 شب!
نه رزقی خوردم نه عبادتی کردم!
بی حسابیم دیگه نه؟! :))
من غذای دیشب رو می بخشم تو هم قضای دیشب ;)