یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

عاشقی مازوخیسم است.

اصلا عاشقی را دیدی سر براه؟ عاشقی را دیدی آرام؟

عاشقی همان شوخی مسخره ی اذیت کردن خود است. خوشی می زند زیر دلت، می گویی کمی هم آشفته باشی. 

کمی هم بالش را خیس کنی. 

کمی هم جفا ببینی، کمی هم تحقیر شوی، کمی هم به سرت بزند، 

عاشقی اسکیزوفرنی است.

هر دم خیال روی یک نفر! 

هی بخوانی اندوه بزرگی است چه باشی چه نباشی

در هر لحظه تصورش کنی، به خیالش به طرب آیی، غمگین شوی

کمی هم نخوابی و ماه را بنگری و چنگ بزنی و از دور ببوسی

کمی هم بگویند: آدم ساده، بیدار شو از خواب، خبری نیست.


پ.ن: می گویند عشق مرضی است که بیمار از آن لذت می برد. خب عین مازوخیسمه دیگه!


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۴۵
نرگس فتان

می خوام بگم که نشدم نشد.

ولی خیلی زور داره بگن که لقمه ی اندازه ی دهنت بردار.

خیلی سخته طرف بیرون گود نشسته باشه و شرایط مادی من رو مقایسه کنه.

هیچ وقت هیچ وقت شرایط مالی ام برام مهم نبوده. یعنی خودم رو با کسی مقایسه نکردم.

توی شهرستانش آدم معمولی بودیم.

ولی در عوض به اندازه ی کافی قانع بودیم.

و هستیم.

ولی به من نگو تو که هشتت گرو نه اته برو با کسی بساز که بت بیاد.

نشد هم نشد. 

ولی اگه دلیلش این باشه، خیلی احمقانه است.

آخه مسئله اینه که چنین که نخواهد ماند.

:) 

اگه هم بخواد نشه، یه دلیل بهتر و موجه تر.


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۷
نرگس فتان

یکی نیست بش بگه

بی مروت، بابا صاحب حسن در وفا کوش

تو که اولی نیستی

یعنی خیلی کار شاخی می کنی؟

ولمون کن بابا! 

این دل صاب مرده رو ببین.

الان می گه تو عاشق نیستی!

معلومه که نیستم. عشقم کجا بود! خلی ؟

من می شناسمش اصلا که بخوام عاشقش باشم؟

اصلا زورم می آد عاشق نشده این قدر طاقچه بالا می ذاره!

البته شایدم خسته اس! 

چه می دونم. 

البته سرشم شلوغه بنده خدا! می دونی؟ 

داستان داریما

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۳
نرگس فتان
جوانی - ما الدین؟به نظر من، اصلا خدا ما خوش اخلاقا رو نمی بره جهنم! والا که چی؟

بریم اون جا با همه سلام، احوال پرسی، چطورم چطوری و مراقبت کن و ازین حرفا...

به همه حال می دیم. سر وارد شدن به جهنم هم تعارف می کنیم:" نفرمایید، بزرگ تری گفتن کوچیک تری گفتن، بالاخره خلاف شما سنگین تره چنگیز جان، شما از آرام تا مدیترانه رو روبیدی، عمرا زودتر از شما من برم"

اصلا خوش می گذره با خوش اخلاقا تو جهنم، نمی شه که!

بعد در عوض شما بد اخلاقا، شما رو اصلا بهشت راه نمی ده! چیه می آین اوقات ما رو تلخ می کنین!

"هوی بچه دست نزن، این درخت انبه مال منه"،" نگاه حوری من نکن، چشتو در می آرما..."

یه اخم می کنه به حوری جان ( لاک قرمز، بافتنی، کمالات اونجور)، بنده خدا پژمرده می شه!

حالا اخر شبی ما بیشتر از این اوصاف بهشت ندیم دامن ملت از دست می ره!

والا به خدا من همین الان این غزل حافظم یادم اومد، شما بشین من برات بشکافم این قضیه ی خوش اخلاقی رو.

روضه خلد برین، خلوت درویشان است، مایه محتشمی خدمت درویشان است

آن چه زر می شود از پرتوی آن حسن سیاه، کیمیایی است که در صحبت درویشان است.

بعدشم می گن یه بنده خدایی، از سمت راست پیامبر اومد پرسید، ما الدین؟، فرمود الحسن الخلق.

یعنی دین چیه؟ ایشون فرمودن، خوش اخلاقی.

از پشت سر اومد پرسید، ماالدین؟ - الحسن الخلق

از سمت چپ اومد پرسید، ماالدین؟ - الحسن الخلق

هیچی دیگه، تو خود جواب دادن هم دیدیم که حسن خلق رعایت شده! والا! یه بار پرسیدی جوابتو دادم! برو دیگه! 

البته من این جهت های اومدن این آقاهه یادم نیس. مال 1400 سال پیش اون وراس، از خاطرم رفته! ولی همین چیزا بودش. سخت نگیر شما هم! دانه ی معنی بگیرد مرد عقل، سر کشد پیمانه را چون گشت نقل!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۲۰
نرگس فتان
جوانی - فطیریه دوستی فطیر اورده بود داشتیم می خوردیم.

احسان گفت: فطیر چیه؟

مَهدی: نمی دونی فطیر چیه احسان؟ تو واقعا نمی دونی چیه؟

احسان: نه! پنیره؟

امیر علی : اون پنیر فتا تو ذهنشه فکر کنم!

من: آره، ما هم می رفتیم اردو، غذا پنیر انگور می دادن، که یکی سوتی داده بود یه بار گفته بود، " انیر پنگور"! احتمالا احسانم تو ذهنش این گذشته! 

امیر مسعود: با بهزیستی می ری اردو؟ :|

----------------

 

 

+ پلک خسته ی  چشمان نازنینت

خیمه ی بی عمودی است بر قامت امید

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینیم

 همت، کمر شکسته ناگزیر

تو بخواه، تا افسران کشانیم به زیر

تو به آرزو، تمنا، تو به خواستن بکوش

تو را چه کار به بر آوردنش؟

کم است این هزار غلام حلقه به گوش؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۲
نرگس فتان
جوانی - طورسکانس اول:

و ما تلک بیمینک یا موسی؟ 17

قال هی عصای، اتوکأ علیها و اهش بها علی غنمی، و لی فیها مآرب اخری. 18 طه

و آن چیست که به دست داری ای موسی؟

گفت: این عصای من است، به آن تکیه می دهم، و با آن برای گوسفندانم برگ می تکانم، و کار های دیگری نیز با آن انجام می دهم.

سکانس دوم:

آن که عالم مست گفتارش بدی / کلمینی یا حمیرا می زدی

مصطفی آمد که سازد همدمی/ کلمینی یا حمیرا، کلمی

 

آقا بعضی وقتا هم آدم دوست دارم بشنوه! پیامبرش هم دوست داره! خود خداشم دوست داره!

و الا که هم خدا می دونه عصای موسی چیه و چه کاری می کنی، هم موسی می دونه خدا می دونه، هم ما هم می دونیم! خب یه کلوم بگو عصا است دیگه مگه نمی بینی؟

خب ادب داره! با این که برخورد اولشونه :دی، می فرماید که عصامه، بش تکیه می دم گاهی، باش گوسفندامو می چرونم و کارای دیگه، بعدش هم کمی جلو تر دعای قشنگه رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و ...

حمیرا هم که معنی اش زن مو قرمز هست و لقب عایشه همسر پیامبر هست.

ضمنا عرض کنم که سکانس اول برگرفته از حرف های دکتر سروش در کتاب حدیث بندگی و دلبردگی بود.

 

پ.ن: خب حالا پوینتش چیه؟ پوینتش اینه که حرف بزنیم. با هم دیگه حرف بزنیم. یه نفر ساکت نباشه یه نفر هی بگه. دو طرفه باشه. نزدیک تر می شیم این طور.

 

دانلود تلاوت آیات فوق الذکر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۵
نرگس فتان
جوانی - عادینه بغضی تو گلومه، نه احساس خفگی می کنم

بارون هم نمی آد. هوا هم خیلی ابری نیست.

امروز هم یه روز عادیه.

منم یه آدم عادی هستم. شاید هم کمتر. شایدم حتما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۹
نرگس فتان
جوانی - دیسیمن خودمم به این که ولوم صدام بلنده معروفم. 

ولی رفته بودیم خونه یکی از بستگان.

گفتم اینجا ولوم صداشون یه دیسی بالاتره اصن.

داداشم پرسید، دیسی یعنی چی؟

خنده ام گرفت که چه ایهام لطیفی هم شکل گرفته این وسط :دی

گفتم اتفاقا اینجا ایهام هم داره. هر تابعی یک یا چند مولفه ی سینوسی یا ای سی داره و که حول یک مولفه ی دی سی هستند. حالا وقتی یه تابعی یه سر و گردن از یه تابع دیگه ای بالاتر باشه یعنی یه دیسی بالاتره دیگه.

اینجا ولومشون بالا پایین می شه. ولی یه سر و گردن از مال ما که بالا و پایین می شه بالاتره.

معنای دوم دی سی ( با کمی اغماض) همون دسی بل واحد شمارش ولوم صداست دیگه :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۴
نرگس فتان
جوانی - کَلکل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی

--

فاقد شیئ لا یعطیه

--

ای بی خبر بکوش تا صاحب خبر شوی

تا راه رو نباشی کی راه بر شوی

--

گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه ای رو که ازین دست نه ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله ی این جمع شدی

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راه بری

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم

--

نقل به مضمون نهج البلاغه:

علم اگر به منزله ی یک انسان باشد، تواضع سر آن انسان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۲
نرگس فتان
جوانی - ایمانمی دونی ایمان یعنی چی؟

یعنی آروم باش عزیز. من پیشتم. هیچ آسیبی بت نمی رسه.1

--

باور نداریم. آروم نیستیم. عجله داریم. چیزی مون کم نمی شه. یه لحظه آروم تر.

می گیم قسمته! حکمتی داشته. ولی باور نداریم. می گیم که دلداری داده باشیم.

سفره ی معادلاتمون رو می چینیم. می بینیم راهی نیست احتمالا. می گیم گناه داره. بنده خدا! بذار دلش رو خوش کنم. "حالا خدا بزرگه"،"توکل کن به خدا"! خودمون ناامید! باور نداریم که خدا راست و ریسش می کنه.2

--

یه بلایی نشسته. یه غمی! با نارضایتی می گیم، جهنم و ضرر! "رضاً به رضاک" 

در حالی که داریم از خشم و عصبانیت می ترکیم.

فرق هست بین خدایی که خلق می کنیم. تا خدایی که خلقمون کرده.

وقتی خدا هست غم چرا؟

مگه خدا واسه بنده اش کافی نیست؟ 3

باور نداریم. و الا چرا غمینیم؟

می گیم از دست خودمون سیریم؟

بدیم. خسته ایم. حوصله خودمون رو نداریم.

راستش رو بخوای.

ما اکسیر خدا رو باور نداریم.

--

عاشقی تمرینه.4 تمرین این که ترک کام خود بگیریم تا برآید کام دوست.

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

--

22 سال. پانزده کم کن. 7 سال. هفت ساله نماز می خونم. 

هنوز یاد نگرفتم یه نماز درست حسابی بخونم.

آروم. بی عجله. سروقت. هفت سال!

--

1- ان ارادنی الله بضر هل هن کاشفات ضره، او ارادنی برحمة هل هن ممسکات رحمته؟

2- و من یتوکل علی الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره

3- الیس الله بکاف عبده

4- و الذین امنوا اشد حباً لله

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۰۲:۲۶
نرگس فتان