یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
جوانی - زینب (س)نمی شه باورم

که وقت رفتنه

تموم این سفر

بارش رو شونه ی منه

خواستم صبر کنم تا شام غریبان، نشد دیگه.

یه شب امتحان، یه ربع دیر شدن ناهار، دو روز ندیدن دوستات، چند ماه دوری از خانواده، استرس درس و کار، بی توجهی و کم محلی عزیزا و ...، کافیه تا سست و کرخت بشیم و وظیفه یا هدفمون رو فراموش کنیم.

یا زینب کبری

پ.ن: اگه غمی رو دلتون نشست عذر می خوام. البته غمی که از کوچیکی خودمون باشه باید بشینه و باید ازش درس بگیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۹:۲۱
نرگس فتان

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید 

ناخوانده نقش مقصود از کار گاه هستی

خب خواجه گیریم که عاشق شدیم بعدش؟

هیچی دیگه، نقش مقصود رو خوندی از کارگاه هستی؟

آره خوندم.

خب دیگه برو سر و کار و بار زندگیت. واقع بین باش.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۳:۲۶
نرگس فتان
جوانی - عشقاصلا مقوله ی عجیبی است این عشق.

کو تا آدم در مسیر زندگی اش، بخورد و عاشق یه نفر شود.

کو تا اون معشوق و عاشق واقعا به هم بیان و این انتخاب کاملا عجیب و غریب و رندوم و بدون شناخت و با یک سری مشاهدات محدود، با کلی ملاحظات عقلی و عرفی و شرایط جوی و فرهنگی و خانوادگی جور در بیاید.

کو تا هر دو یک هدف داشته باشند و هر دو یک چیز بخواهند، یا حد اقل منافاتی با هم نداشته باشد مسیر زندگی اشان.

کو تا اون معشوق هم بپذیرد عاشقش را. و همگرا شد مسیرهایشان.

فرضا هم که پذیرفت، کی و کجا و چطور مقدمات وصل فرآهم آید.

زمین و زمان قد علم می کنند برای این که دو نفر به هم نرسند. 

ای چرخ و فلک خرابی از کینه ی توست/ بیدادگری شیوه دیرینه ی توست

برای همین است که آدم ها یک بار عشق را که تجربه کنند، و از قضای ایام به هم نرسند می مانند و مراحلی که باید طی شود.

ازین رو می بینی آدمی را که دارد عشقش را می کشد، آدمی را که عشقش را می خواهد زنده نگه دارد، آدمی که در خودش عشق زنده می کند به زور، آدمی که عشق را گدایی می کند و حالات دیگر.

و این عشق یک حس عجیب است. برای هر کس به گونه ای متجلی می شود.

و چون برای هر کس به فراخور روحیاتش متجلی می شود، معلوم نیست که این عارضه همان عشق است یا رفتار بیمارگونه ای دیگر. برای همین گاها نمی فهمی که عاشقی، الا و بعد از این که عشقت به سرانجام برسد.

قله ای است با شیب مثبت. به بالاترین نقطه که رسیدی، احتمالا شیب اش صفر می شود. احتمالا آرامشی باید باشد. اون جاست که تنور داغ است و باید نان را چسباند هر چند که بالای قله سرد است. بعد از آن دیگر شیب منفی شروع می شود و تو تازه می فهمی که بله، قله ی عشق گذشت. درست لحظه ای قبل از این اتفاق، باید جربزه ات را خرج می کردی که دیگر بعد از اینجا به درد نخواهد خورد. اینجا اگر مرد کله خراب و کله شقی و غیر معمولی ای باشی تو هم برای زمین و زمان عربده می کشی و می کنی آنچه را که کله ی خرابت به تو امر می کند. و الا آدم های معمولی که عشق را اصلا قبول ندارند. این ها همه مال شاعراست.

کو تا دوباره به قله ای دیگر برسی، کو تا حس عجیب دیگری را تجربه کنی.

و این ها همه مهملاتی است که از روی عجیب و غریبی همین مقوله به ذهن من خطور می کند.

گاهی تایید می کنی این مقوله را و گاهی کاملا رد می کنی.

گاهی می مانی که عشق آیا باید به وصل مختوم شود و یا ختام مسک دیگری در انتظار توست.

خلاصه این که نیست کسی تجربه کرده باشد که بپرسی چیست داستان؟

اصلا کدام عشق است، کدام احساس است. چه نشانه ی مشترکی بین همه ی آدم ها دارد.

لزوما عشق را، حرکتی جنون آمیز به دنبال است، یا باید آمدن و رفتنش را نظاره کرد؟

 

+ به جان خودم صرفا مهملات است این نوشته. مدیونید اگر ذره ای معرفتتان از عشق را تغییر دهید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۳ ، ۱۲:۴۱
نرگس فتان
جوانی - محرمشرم. دوست داشتم محرم نیاید.

عاشورا که تک تک اصحاب می آیند و سرفراز از کارزار بیرون می آیند

این منم که هزار بار دلش را شکسته ام

و طنین زمزمه وا قلة ناصراه را یک بار دیگر می شنوم

و به زودی فراموش می کنم

دست از پا دراز تر، همان بی سر و پای سابق

هم حیران در مسیر

هم بی همت و نالایق

یا نمی دانم چه باید بکنم

یا آنچه را که می دانم انجام نمی دهم

محرم امسال، پر از شرم است از کرده ها و ناکرده ها

پر از شرم است از وعده ها و توبه ها

پر از شرم است از دست گزیدن ها و باز گشتن ها

عاشورا هی باید خاک بر سر بریزم که هنوز لایق غلامی غلامت هم نیستم

چه حقارتی است این چار دیواری تن

چه حقارتی است این من

 + دلم گرفته ای دوست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۳ ، ۲۱:۵۴
نرگس فتان
جوانی - مکالمات دوستانه- نگفتی، برنامه ات واسه زندگی ات چیه؟ چی می خوای بشی؟

نمی خوام جواب بدم. یه هراسی به دلم می افته.

+ چرا این قدر یه هویی؟

- تا حالا 4 بار ازت این سوال رو پرسیدم

+ 4 بار که نه.

- حد اقل سه بار

+ باشه. می دونی، خیلی فرق هست بین چیزی که دوست داری بشه، با چیزی که می خوای انجامش بدی، انگیزه ی کافی وجود نداره براش.

- خب انگیزه می سازی

+ نمی شه، باید انگیزه وجود داشته باشه.

- خب واسه چی انگیزه داری؟

+ انگیزه ی خاصی ندارم. واسه آبادی شهرم دوست دارم کار کنم. ولی انگیزه ی چندانی نیست.

- خب خوزستانم درست کردی. که چی؟

+ آفرین دقیقا که چی! تو خودت چرا می خوای شهرت رو درست کنی؟

- من در راستای هدف بزرگتری.

+ عدالت؟ واسه اینم انگیزه ی کافی نیست. منم اگه واسه قومیت خودم برنامه دارم. واسه اینه که با نژاد پرستی مقابله کنم. و الا تا زمانی که قومیت من مستحق استهزاء باشه، مسخرگی و نژاد پرستی هست.

- نه یه هدف ماورایی تر. 

+ خدا؟ خب منم داشتم این لینک رو قوی می کردم

- نه نمی کردی!

+ منظورم لینک بین هدف دنیایی و هدف ماورایی. این که این هدف ساختن شهر و کشور و جامعه، در راستای تقویت خودت و هدف ماورایی ات باشه. ولی وقتی من خودم یه سینوسی دائم هستم. اون چی؟

- من قبول ندارم که مصلح جهانی باید خودش صالح باشه. مثلا فلانی ( یه دزد امریکایی که بعد مسلمان می شه و کلی علیه نژاد پرستی مبارزه می کنه). بالاخره این سینوسی روی یک دی سی سواره! همه ی مردم این سینوسی رو دارن. ولی تو یه دی سی نسبت به جامعه بالاتری، باید اطرافیانت رو هم به این دی سی برسونی.

+ درسته. ولی وقتی هدف کوتاه مدتت با هدف بلند مدتت تزاحم داره. مثلا تو می تونی با یه ازدواج موفق، سینوسی خودت رو به یه نمایی تبدیل کنی. ولی اون ازدواج شاید با این هدف بلند مدت سازگار نباشه.

- پس اون هدف بلند مدتت نیست.

+ مگه نه آدم باید خودش رو بسازه. اصلا کی گفته آدم باید یه کار بزرگ کنه؟ مثلا همین کارایی که مد نظر ماست. تاثیر در اجتماع مثلا. اصلا کجا این نمود هدف ماورایی و خواست خداست؟

- کسی نگفته. این فقط استفاده ی بهینه از منابع هست. تو می بینی که از همه ی استعدادت استفاده نکردی. می تونی خودت رو بسازی، یه عده دیگه رو هم بسازی. وقتی این کار رو نکنی از خودت راضی نخواهی بود.

+ ولی هنوز روی مصداقش انگیزه ی کافی ندارم. تو مشکلات رو دیدی و درکشون کردی. توی وجودت نهادینه شده. ولی من نه. درگیرشون نیستم. نمی تونم خودم رو وقف این محرومیت هایی کنم که درکشون نکردم.

- خب حتما یه چیزی تو وجودت هست.

+ آره هست. مثلا من چند روزیه درگیر مشکلات فساد و لاشی بازی و اینام. ولی نمی دونم تا کی این شکلی هستم. 

- خب برو دنبال همین. ( یه بحث فرعی و اعتقادی که جاش این جا نیست شکل می گیره )

+ نمی دونم شاید این هم موقتی باشه. تازه الان کنکور هم دارم.

- به هر حال باید زود تر پیداش کنی. داره دیر می شه. از این قسمت چند سال دیگه ضربه می خوری. سی ساله که شدی می گی چرا در راستای اینی که می دونستم حرکت نکردم. من خودم با این که برام روشنه، ولی راه رسیدن بش رو مطمئن نیستم. فکر می کنم MBA باشه. ولی باید هنوز تحقیق کنم. شاید برای همین دو سال درس خوندم رو بی خیال شم.

+ نه که این چند سال درس خوندیم!!!!

- از نظر من دانشگاه یه رسته! ( rest هست). یه جای خوب که می شه توش آدم های خوبی دید.

+ آدم های خوب قرار گذاشتن اونجا هم دیگه رو ببینن. می تونست جای دیگه ای هم قرار گذاشته شه

-خیلی استعداد ها توش حیف و میل می شه.

+ نمی شه. بیش تر مسئله اینه که به فکر خودشون هستند. آسایش می خوان

- به نظر من اگه همینش رو هم می خوان راهش این نیست.

+ با توانایی ها و اطلاعاتی که تو داری آره. شاید این جا توی ایران بهتر بشه زندگی کرد. پول بیشتری در اورد. ولی از نظر اون ها راه ساده تر اپلای هست. بذارن برن و یه پول خوبی هم به دست بیارن.

- خب باید برن اطلاعات کسب کنن. کشورشون و شرایطش رو بهتر بشناسن. با این وجود بحث من سر آرامش هست. آسایش و آرامش یکی نیست. فکر می کنن آسایش آرامشه.

+ واسه بعضیاشون هست. تازه راه های خود گول زنی هم هست که فکر کنن به آرامش رسیدن. تازه مگه تو آرامش داری؟

- خودشون رو گول می زنن. فیکه. آره آرامش دارم. آسایش ندارم ولی آرامش دارم. یه عذاب های بزرگ تری هست که در گیرش هستم. ولی از درون آرامش دارم. یا اگه نداشته باشم می دونم چطوری ایجادش کنم.

+ تا کی ناهار می دن؟ بریم بگیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۳ ، ۱۰:۵۲
نرگس فتان
جوانی - ریاضیدیروز پیش یه مقام دولتی بودیم. 

اون جلسه با پنج نفر آدم متشخص که همه شروع کردن به سیگار کشیدن رو یادتونه؟ در ادامه ی همون جلسات بود.

خلاصه این مقام دولتی به شدت آدم زرنگی بود. دانشگاه رو خوب می شناخت. می گفت که دوره خاتمی یکی از مدیران بحران وزارت علوم بوده. یه بار هم اغتشاش رو تو سمنان جمع کرده.

اول صحبت بلند شد و از کتش پاکت سیگار رو در اورد و تعارف کرد به یکی از بچه ها و بش گفت که سهمت رو بردار.

خیلی عجیب بود وسط جلسه ی رسمی تو اون سطح.

کاری ندارم که چطور می پیچوند و چطور نکات رو متذکر می شد. ولی زرنگی اش دوست داشتنی بود. با این که کارمون رو راه ننداخت. ولی خوشمون اومده بود ازش.

این که دولت راه نمی آد و وزیر نداریم فعلا و یواشکی وزیر پیشنهادی رو لو دادن و دست های پشت پرده که نمی ذارن کار ها راه بیفته و مجلس و شورای عالی انقلاب و استاندار در امور دانشگاه ها حساس شده و دخالت می کنن و دست وزارت کوتاه شده و این که نهادی مثل بسیج اصلا درون دانشگاهی نیست و حتی وزارت هم نمی تونه توش اون طور که باید دخالت یا نظارت کنه و ... قسمتی از حرف هاش بود.

ولی جملاتی گفت که من دوست داشتم و بابت این جملات این پست رو گذاشتم.

گفت که قهرمان بودن خیلی کار آسونیه. کافیه رادیکال باشی. هم زمان توی ذهنم داشتم به جناس یا حتی هم خانوادگی قهرمان و قهر و کار قهری کردن یا اصرار بر کار و اندیشه و جبری کار کردن هم فکر می کردم که برام جالب بود. معنایی که داشت ارائه می کرد مطابقت داشت با افکارم. 

می گفت که کافیه رادیکال باشی. کافیه که نهادی که توش کار می کنی رو نابود کنی و از دل اون نهاد تو به عنوان آدم خوبه بیای بیرون. نهاد رو فدای خودت بکنی. می شی قهرمان.

ولی توی دنیای مدرن، دیگه دنیا قهرمان نمی خواد. دیگه این آدم ها هستند که باید در خدمت نهاد ها در بیان.

با خودم گفتم شاید درست بگه و این سودایی که از بچگی تو دلمون بود که من باید قهرمان شم. باید فلان آدم مشهور شم یا باید همه بم احترام بذارن رو بذارم کتار. در عوض فدای یه هدف یا یک فرهنگ یا یک چیز متعالی تر بشه.

یعنی موثر باشی، ولی در کنار یک جمع. یک تفکر. انتقاد پذیر باشی و نظراتت رو اصلاح کنی. اگر هد یک گروه شدی، اون گروه رو فدای خواسته هات نکنی. بلکه فلسفه ی تشکیل اون گروه رو از اشخاصش که یکی اش هم تو هستی مهم تر بدونی.

+ به این هم فکر می کنم که مطالبی که می گیم و می خونیم چقدر جزئی هستند. در حالی که هزار مشکل بزرگ داریم که بشون نرسیدیم. و حتی نمی شه در موردشون حرف زد. شاید هم هراس داریم ازشون.

و این که چقدر حرف زدن اصلا بد هست. فقط شدت و قبح این اشکالات رو کم می کنه. و شاید گداهمتانی چون من را، از ادامه ی این حرف ها و پوشاندن جامه ی عمل به آن ها، باز دارد.

این که آدم یه کار اصولی و اصلی انجام بده و یک باگ اصلی وجودش رو کنار بذاره، خود به خود این جزئیات هم کنارش می آد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۰
نرگس فتان
جوانی - معما باز همفرض کنین عدد یک و دو رو به دو نفر داده باشیم.

از دو می پرسیم که عدد مقابل رو می دونی؟‌ می گه نه، توی ذهنش هست که یا یکه یا سه! 

حالا از یک می پرسی عدد مقابل رو می دونی؟ می گه آره، دو است دیگه!

حالا فرض کنین اعداد دو و سه رو بدیم.

از دو می پرسیم که عدد مقابل رو می دونی؟ میگه نه یا سه یا یک.

از سه می پرسیم، می گه نه! یا ۲ ئه یا ۴!

از دو می پرسیم می گه آره، اگه یک بود که می گفت آره، پس ۳ ئه دیگه!

یعنی در هر حالت عدد کوچک تر زود تر می فهمه! و می گه فهمیدم و عدد دیگه یکی بیشتر از اونه!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۲:۴۴
نرگس فتان
جوانی - نگراناخیرا خیلی نگرانم. نه این که روز و شب رو به نگرونی بگذرونم. ولی وقتی تا حالا چنین نگرانی رو تجربه نکرده باشی، همین که یه بار به ذهنت خطور کنه، دردناکه.

نگران روابطم هستم. گور بابای فکر مردم. منظورم به پست قبلی ربطی نداره. 

بیش تر حرفم در مورد سوءتفاهم و تحمل نکردن هم دیگه است. نه در مورد کشف واقعیت و اون روی دیگه ام.
نگران اون نیستم.

نگران اینم که بعضیا اشتباه فکر کنن. زود قضاوت کنن. تحمل نکنن یک بدی آدم رو. بدی که همه می دونن و قابل اغماضه. در مقابل هزاران حسنات دیگه ای که داره. این خیلی بده. خودم رو هم مقصر نمی دونم.

شاید انتقاد پذیر نباشم، یا اصلاح پذیر. سعی می کنم باشم. ولی راهش این نیست که هم دیگه رو کنار بذاریم.

این اتفاق هر چی بزرگ تر می شیم بیش تر می شه. توی عرصه های کلان بیش تر.

وقتی بحث جدی می شه. وقتی بحث منافع می شه. وقتی بحث صلاح جامعه می شه.
وقتی اختلاف نظر هست. و هر دو روی نظر خودمون تاکید داریم. و نمی تونیم هم دیگه رو قانع کنیم.

اینجا ناراحتی واقعا معنایی نداره. ولی متاسفانه ناراحت می شن. و دلشون زده می شه. و نظرشون عوض می شه. این اصلا دوست داشتنی نیست. دردناکه.

این که کسی فکرش با تو فرق می کنه. این که کسی اختلاف نظر داره. این که کسی از تو کوته بین تره، نفرت انگیز نیست. تحقیر آمیز هم نیست. اگه تو نمی تونی این رو بپذیری، این کارت نفرت انگیزه.

+ انسان پر است از سوءتفاهم. پر است از منیت. پر است از نبخشیدن. 
انسان پر است از فاصله تا شبیه خدا شدن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۶
نرگس فتان
جوانی - معمای سختسوال یک شیر یا خط با سکه ی خراب:

نفر اول در صورتی برنده است که ابتدا شیر بیاد بعد خط.

نفر دوم در صورتی برنده است که ابتدا خط بیاد بعد شیر.

و در صورتی که دو بار خط یا دو بار شیر بیاد، دوباره باید سکه بندازیم.

سخت بود انصافا؟

سوال دوم هم:

{1و4و10و13}

{2و3و11و12}

{5و6و8و9}

7 هم می تونه توی هر دسته ای قرار بگیره.

در واقع سوال این بود که ثابت کنید اعداد 1 تا 14 رو با شرایط ذکر شده نمی شه در سه دسته جا داد. که خودم هنوز نتونسته ام ثابت کنم. فقط این رو فهمیدم که این راه حل ارائه شده، اعدادش دو به دو نسبت به 7 قرینه هستند. 

در مورد جایزه اون دو دوست. ( با هم دیگه دوست هستند :دی ) خانم ف... و خانم فا... :دی

اول که عیدین رو بشون تبریک می گم. از این تریبون.

گزینه های مادی روی میز: کتاب شعر پیشامد از کاظم بهمنی هست. عطارد هم هست. با انتخاب خودتون. 
کد شارژ ایرانسل یا همراه اول هم با انتخاب خودتون.

گزینه های معنوی: طراحی یک کارت پستال 

اگر هم گزینه ای خودتون مد نظرتون هست بگید خوشحال می شم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۳ ، ۲۲:۱۱
نرگس فتان

خسته ام

بد جوووووور.

مرد هم موجود عجیبیه!

این قدر قوی، این قدر دقیق، این قدر با عرضه

همیشه با خودمون زن ها رو احمق فرض می کنیم.

ولی خودمون ضعیف تریم

و احمق تر

که با یک نگاه، بچه می شیم

و همه ی هیبتمون رو فراموش می کنیم

به هر حال. خسته ام.

یه دختر من رو از پا در اورده.

یه دختر که شبیه راهبه هاست.

یه دختر خاموش که جرأت نمی کنی نزدیکش شی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۳ ، ۲۳:۵۶
نرگس فتان