یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

خدا حفظت کند

آبرویی هستی 

+خواستم بگویم اینجا زیباست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۴:۱۳
نرگس فتان
جوانی - کاربه هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد

                                  بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

نه خیر، امروز جمعه است، بذار از شنبه، می گن مستحبه.

پ.ن:

وبم بی فایده است؟

خواستم بگم بی مصرفه؟ دیدم که تعلق خاطری دارم بش :دی

 

+ علی رغم این که مد نظرم بود نصیحتی نکنم اما باید بگم که، یک اشتباه رو دو بار مرتکب نشید.

 + به جان دوست، که غم پرده بر شما ندرد 

                                              گر اعتماد به الطاف کارساز کنید
   میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
                                                  چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
   نخست موعظه ی پیر صحبت این حرف است
                                              که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
   هر آن کسی که درین حلقه نیست زنده به عشق
                                              بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

 

این نصیحت پدرانه ی حافظ توی این روزها و شب ها.

پ.ن: دوباره خوندم،دیدم لحن حرفم خیلی غلطه، نه بابا اشتباه یک بارش هم بده، ولی تکرارش واقعا زجرآوره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۳ ، ۰۱:۰۹
نرگس فتان

دریاب

میان ازدحام این همه تنهایی مرا دریاب

میان هر چه نمی تواند نبودت را کمرنگ کند

میان هر چه مرا خوارتر می کند

مرا دریاب و مهر مهتری بزن بر ذره ای که همت عالی اش خرد شده است.

ذره را تا نبود همت عالی حافظ

                          طالب چشمه ی خورشید درخشان نشود

--

نگذار طاقتم طاق شود

و تو را بخواهم از او

--

خسته ام کردی.

آمدی 

لبخند زدی

بزرگ جلوه کردی

فریفتی

رویا ساختی

نوبت تحقیق رویا که شد، پس زدی

مانع خارجی هم بروز کرد

هنوز رویا تحقیق نشده، در گیر تحققش شده ام

و تو چه بد می رانی آدم را

--

خسته از عشق و شبه عشق

پناه بر خدا

رمضان است. خدایا مددی

--

ریسک کردم

ریسکی که گفته بودم نمی کنم

رم کرد آن غزاله ی شهلا

می باید از دور تماشایش می کردم.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۰۳:۱۲
نرگس فتان
جوانی - از دورنزدیک نشو

از دور تماشایش کن

رم می کند طفلی

و تو می مانی و حسرت همین نگاه های دزدکی

پ.ن: 

کسی نیست بپرسه که چرا اسم مطلب پایین غزاله است و این یکی نیست؟ :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۳ ، ۲۲:۴۴
نرگس فتان

به یادت داغ بر دل می نشانم

                           ز دیده خون به دامن می فشانم

چو نی گر نالم از سوز جدایی

                           نیستان را به آتش می کشانم


به یادت ای چراغ روشن من

                           ز داغ دل بسوزد دامن من

ز بس در دل گل یادت شکوفاست

                           گرفته بوی گل پیراهن من


همه شب خواب بینم خواب دیدار

                           دلی دارم دلی بی تاب دیدار

تو خورشیدی و من شبنم چه سازم

                           نه تاب دوری و نه تاب دیدار


سری داریم و سودای غم تو

                           پری داریم و پروای غم تو

غمت از هرچه شادی دلگشا تر

                           دلی داریم و دریای غم تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۳ ، ۰۱:۰۷
نرگس فتان

از تو اگر یک چیز برایم بماند

همین عاشقانه نوشت هاست.

هر چیز دیگر را غارت می کنی.

دل را، عقل را، غرور را، من را

جز این ها، که نظرت را جلب نمی کنند چیزی برایم نخواهد ماند.

تو با هر کس باشی حسادت دیگری را بر نمی انگیزی!

با همه به یک اندازه سرد

با همه به یک اندازه صمیمی

تو حتما قبل ها به اندازه ی کافی دل داده ای

و الا این همه عاشق را رد کردن، کار هر کس نیست.

چشم هایت مرده ترین متحرک دنیاست

چشم هایت مرده ترین محرک دنیاست

چشم هایت سیاهی است که همه را سیاه بر تن کرده است.

چشم هایت خاموشی است که همه را روشن می کند

قبل ها زمین و زمان را دنبالت می گشتم

اکنون تو را که می بینم راهم را کج می کنم

قبل ها چشمانت گهواره ی نگاهم بودند

اکنون نگاهم از تو گریزان است

من برای با تو بودن هیچ دلیلی ندارم

تو همه ی دلیل ها را می کشی

من حتی یک حرف مشترک با تو ندارم

تو همه ی مشترکات را متنافر می کنی

جواب همه ی خواهش های من

پاسخی کوتاه تر از برگرداندن نگاهت است

چه مملانه پاسخ می دهی

چه قدر من زیادی هستم

من به چه دلداده ام؟

تو به چه دل برده ای؟

چرا آنی که فکر می کنم را تکذیب می کنی؟

چرا رویایم را به واقعیت بدل نمی کنی؟

تو که می توانی

تو که توانش را داری

تو که زمانی رویای من بوده ای

راستش تو همانی که هستی

تو در مقابل هیچ یک سر خم نمی کردی

و من عاشق همین بودم

و منتظر بودم مرا دیگر بپذیری

ولی خوی تو رد همه است

مگر آن که خود انتخاب کنی

چه کسی گفته است دختر حق انتخاب ندارد؟

حق انتخاب؟ چه مسخره

تو خود انتخاب همه سوال هایی

و سوال ها را دانه دانه غربال می کنی

با دقت و بی رحمانه

و آخر پاسخ خودت را خواهی یافت

اگر پاسخ درخوری داشته باشی

و یک دنیا می ماند این همه سوال یتیم

ببین حتی الان هم که همه احساسم را غارت کرده ای 

و کشته ای

و خفه کرده ای

این قدر می توانم از تو بنویسم

و باز هم می توانم بنویسم

و هیچ به دست نیارم

از تو چیزی نخواهد ماند

جز این سطور بی حجاب

جز این سطور بی پناه

جز این سطور بی پایان

جز این سطور بی نقطه سر خط


پ.ن:

نزار قبانی:

تو را دوست دارم

و در پایان جمله نقطه ای نمی گذارم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۳ ، ۰۴:۴۹
نرگس فتان
جوانی - غزالههمه چشم انتظار تو ایستاده اند

چه مغرورانه و بی محابا از کنارشان می گذری

نگاه همه اشان زلف پریشان تو را دنبال می کند

چه متواضعانه تو را می جویند

چه منعطفانه تو را می خوانند

بی چاره آفتاب گردان ها

 

 

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟

                که با ما نرگس او سر گران کرد

میان مهربانان کی توان گفت

               که یار ما چنین گفت و چنان کرد

عدو با جان حافظ آن نکردی

                که تیر چشم آن آبرو کمان کرد

 

پ.ن: این آهنگه که پخش می شه، جادو می کنه

        قلم و دفترم به پرواز در می آن و درست جلوی من قرار می گیرن

        عصب هام همه به رقص می آن و همه ی وجودم به وجد

         و آخر سر باید یکم از تو بنویسم، شاید ساکت شن و آروم بگیرن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۲۰:۱۳
نرگس فتان

از اینکه زنی با تو دیوانه‌وار بحث می‌کند،
خوشحال باش .!.
دنیای زن‌ها کاملا متفاوت و مرموز است ...
زن اگر سکوت کرد بدان
سکوتش نشانه‌ی پایان توست ... ! ...
" هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۳
نرگس فتان

یک نوع غرور هست

عشوه گر!

حرف آخر نیست.

عاشق را به نیاز وا می دارد

عاشق را به اشتیاق می خواند

عاشق از این غرور لذت می برد

عشق را زنده تر می کند

و عاشق به دنبال آن ادامه می دهد

اما غرور نوع دیگر نیز دارد

غروری که حرف آخر را می زند

غروری که با آن عاشق می فهمد که اشتباه کرده است.

می فهمد راهی برای ادامه ندارد

غروری که بازی را تمام می کند

غروری که تحملش استخوان های عاشق را خرد می کند

نامش را می گذارم غرور قاتل

غروری که عشق را می کشد

و عقل را زنده می کند

و تو استاد این نوع غروری

نه، نه این که این غرور بد باشد.

این غرور جای خاص خود را دارد.

وقتی می دانی نباید کسی در این جایگاه باشد، با این غرور به او می فهمانی

در خانه اگر کس است یک حرف بس است

و تو حرف آخر را اول می زنی

نمی دانم خودم را عاشق بخوانم یا نه؟

کسی که حتی بعد از این غرور هنوز به دنبال تو می رود یا نه؟

نمی دانم این سماجت عاشقانه است یا نه؟

می دانم که دلم را می میراند این رفتارت

و می دانم باز دلم تو را خواهد خواست

و باز تا نشانی از "تو"ی خیالی می خواهم در "تو"ی واقعی پیدا کنم

باز همان غرور همیشگی زنده می شود

و من هیچ نشانی نمی یابم

من به چه دلباخته شده ام؟ نمی دانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۵:۱۴
نرگس فتان

قبل از سحر

قبل از بیدار شدن تو

سجاده ی گیسوانت را پهن کردم

نماز شبم را با یاد زلف تو خواندم

تسبیحم را برداشتم

خیال تو جولان دادن آغاز کرد

و من استغفار از خیالت را

صبح که بیدار شدی

دعای پایندگی ات شروع شد


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۳
نرگس فتان