یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

به یادت داغ بر دل می نشانم

                           ز دیده خون به دامن می فشانم

چو نی گر نالم از سوز جدایی

                           نیستان را به آتش می کشانم


به یادت ای چراغ روشن من

                           ز داغ دل بسوزد دامن من

ز بس در دل گل یادت شکوفاست

                           گرفته بوی گل پیراهن من


همه شب خواب بینم خواب دیدار

                           دلی دارم دلی بی تاب دیدار

تو خورشیدی و من شبنم چه سازم

                           نه تاب دوری و نه تاب دیدار


سری داریم و سودای غم تو

                           پری داریم و پروای غم تو

غمت از هرچه شادی دلگشا تر

                           دلی داریم و دریای غم تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۳ ، ۰۱:۰۷
نرگس فتان

از تو اگر یک چیز برایم بماند

همین عاشقانه نوشت هاست.

هر چیز دیگر را غارت می کنی.

دل را، عقل را، غرور را، من را

جز این ها، که نظرت را جلب نمی کنند چیزی برایم نخواهد ماند.

تو با هر کس باشی حسادت دیگری را بر نمی انگیزی!

با همه به یک اندازه سرد

با همه به یک اندازه صمیمی

تو حتما قبل ها به اندازه ی کافی دل داده ای

و الا این همه عاشق را رد کردن، کار هر کس نیست.

چشم هایت مرده ترین متحرک دنیاست

چشم هایت مرده ترین محرک دنیاست

چشم هایت سیاهی است که همه را سیاه بر تن کرده است.

چشم هایت خاموشی است که همه را روشن می کند

قبل ها زمین و زمان را دنبالت می گشتم

اکنون تو را که می بینم راهم را کج می کنم

قبل ها چشمانت گهواره ی نگاهم بودند

اکنون نگاهم از تو گریزان است

من برای با تو بودن هیچ دلیلی ندارم

تو همه ی دلیل ها را می کشی

من حتی یک حرف مشترک با تو ندارم

تو همه ی مشترکات را متنافر می کنی

جواب همه ی خواهش های من

پاسخی کوتاه تر از برگرداندن نگاهت است

چه مملانه پاسخ می دهی

چه قدر من زیادی هستم

من به چه دلداده ام؟

تو به چه دل برده ای؟

چرا آنی که فکر می کنم را تکذیب می کنی؟

چرا رویایم را به واقعیت بدل نمی کنی؟

تو که می توانی

تو که توانش را داری

تو که زمانی رویای من بوده ای

راستش تو همانی که هستی

تو در مقابل هیچ یک سر خم نمی کردی

و من عاشق همین بودم

و منتظر بودم مرا دیگر بپذیری

ولی خوی تو رد همه است

مگر آن که خود انتخاب کنی

چه کسی گفته است دختر حق انتخاب ندارد؟

حق انتخاب؟ چه مسخره

تو خود انتخاب همه سوال هایی

و سوال ها را دانه دانه غربال می کنی

با دقت و بی رحمانه

و آخر پاسخ خودت را خواهی یافت

اگر پاسخ درخوری داشته باشی

و یک دنیا می ماند این همه سوال یتیم

ببین حتی الان هم که همه احساسم را غارت کرده ای 

و کشته ای

و خفه کرده ای

این قدر می توانم از تو بنویسم

و باز هم می توانم بنویسم

و هیچ به دست نیارم

از تو چیزی نخواهد ماند

جز این سطور بی حجاب

جز این سطور بی پناه

جز این سطور بی پایان

جز این سطور بی نقطه سر خط


پ.ن:

نزار قبانی:

تو را دوست دارم

و در پایان جمله نقطه ای نمی گذارم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۳ ، ۰۴:۴۹
نرگس فتان
جوانی - غزالههمه چشم انتظار تو ایستاده اند

چه مغرورانه و بی محابا از کنارشان می گذری

نگاه همه اشان زلف پریشان تو را دنبال می کند

چه متواضعانه تو را می جویند

چه منعطفانه تو را می خوانند

بی چاره آفتاب گردان ها

 

 

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟

                که با ما نرگس او سر گران کرد

میان مهربانان کی توان گفت

               که یار ما چنین گفت و چنان کرد

عدو با جان حافظ آن نکردی

                که تیر چشم آن آبرو کمان کرد

 

پ.ن: این آهنگه که پخش می شه، جادو می کنه

        قلم و دفترم به پرواز در می آن و درست جلوی من قرار می گیرن

        عصب هام همه به رقص می آن و همه ی وجودم به وجد

         و آخر سر باید یکم از تو بنویسم، شاید ساکت شن و آروم بگیرن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۲۰:۱۳
نرگس فتان

از اینکه زنی با تو دیوانه‌وار بحث می‌کند،
خوشحال باش .!.
دنیای زن‌ها کاملا متفاوت و مرموز است ...
زن اگر سکوت کرد بدان
سکوتش نشانه‌ی پایان توست ... ! ...
" هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۳
نرگس فتان

یک نوع غرور هست

عشوه گر!

حرف آخر نیست.

عاشق را به نیاز وا می دارد

عاشق را به اشتیاق می خواند

عاشق از این غرور لذت می برد

عشق را زنده تر می کند

و عاشق به دنبال آن ادامه می دهد

اما غرور نوع دیگر نیز دارد

غروری که حرف آخر را می زند

غروری که با آن عاشق می فهمد که اشتباه کرده است.

می فهمد راهی برای ادامه ندارد

غروری که بازی را تمام می کند

غروری که تحملش استخوان های عاشق را خرد می کند

نامش را می گذارم غرور قاتل

غروری که عشق را می کشد

و عقل را زنده می کند

و تو استاد این نوع غروری

نه، نه این که این غرور بد باشد.

این غرور جای خاص خود را دارد.

وقتی می دانی نباید کسی در این جایگاه باشد، با این غرور به او می فهمانی

در خانه اگر کس است یک حرف بس است

و تو حرف آخر را اول می زنی

نمی دانم خودم را عاشق بخوانم یا نه؟

کسی که حتی بعد از این غرور هنوز به دنبال تو می رود یا نه؟

نمی دانم این سماجت عاشقانه است یا نه؟

می دانم که دلم را می میراند این رفتارت

و می دانم باز دلم تو را خواهد خواست

و باز تا نشانی از "تو"ی خیالی می خواهم در "تو"ی واقعی پیدا کنم

باز همان غرور همیشگی زنده می شود

و من هیچ نشانی نمی یابم

من به چه دلباخته شده ام؟ نمی دانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۵:۱۴
نرگس فتان

قبل از سحر

قبل از بیدار شدن تو

سجاده ی گیسوانت را پهن کردم

نماز شبم را با یاد زلف تو خواندم

تسبیحم را برداشتم

خیال تو جولان دادن آغاز کرد

و من استغفار از خیالت را

صبح که بیدار شدی

دعای پایندگی ات شروع شد


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۰:۰۳
نرگس فتان

هی بگرد و بگرد و بگرد

حافظ را، سعدی را، نزار را و همه ی شاعران عالم را

تا حرفت را پیدا کنی

چرا خودت نمی گویی چه می خواهی؟

آن قدر تنبلی که نمی دانی چه می خواهی؟

و می خواهی پیدا کنی دلنشین ترینت را؟

نه، می دانم چه می خواهم

ولی جرأتش را ندارم

می ترسم بگویم دوستت دارم

دوستت دارم.

بت صامت بی روح سرد سنگین بزرگ بلند سروقامت آبشارگونه ی چمان خرامان رعنای بی احساس افسرده وحشی صفت غارت گر بی همتا

دوستت دارم.

ولی تو نه می شنوی، نه پاسخی می دهی

دوستت دارم

کاش یک بار می توانستم بگویم

و یک بار می توانستی بشنوی

دوستت دارم

دوست دارم تمام حرف هایت را بشنوم

و تمام نقطه نظراتت را

اه

بس که سنگینی و سخت

می ترسم

راستش

نمی دانم که دوستت دارم یا نه؟

من دل خوشی از تو نداشته ام

جز لبخند های چند ثانیه ای عامه پسندی که زود محو می شد

من هیچ چیز از تو ندیده ام

ولی به دل نشسته ای

نمی دانم، دوستت دارم یا نه؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۲
نرگس فتان

خوابت را بیش تر از خودت دیده ام.

در خواب هایم با هم قدم هم زده ایم.

در خواب هایم به خانه امان هم آمده ای.

در خواب هایم با هم حرف هم زده ایم.

ولی در خواب هایمان هم کم حرف هستی


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۰۹
نرگس فتان
جوانی - با من حرف بزنتکلمی... تکلمی ایتها الجمیلة الخرساء / حرف بزن... حرف بزن ای زیبای بی زبان

فالحب مثل الزهرة البیضا / که عشق مانند آن شکوفه ی سفید است

تکون احلی عندما / که زیبا می شود وقتی که

توضع فی إناء کالطیر فی السماء/ در ظرفی قرار گیرد، بسان پرنده در آسمان

و الاسماک فی البحار/ و ماهیان در دریاها

و اعتبرینی منک یا حبیبتی/ مرا از خودت بدان محبوبه ی من

هل بیننا اسرار؟/ مگر بین من و تو رازی هست؟

تحدثی / حرف بزن

عن کل ما یخطر فی بالک من الافکار/ از هر چه که به ذهنت خطور می کند

عن قطة المنزل/ از گربه ی خانه بگو

عن آنیة الازهار/ از شکوفه ها

عن الصدیقات الواتی/ از دوستانی که

زرتِ فی النهار/ در روز زیارتشان کردی

تحدثی/ بگو

عما تحبین من الاشعار/ از آن اشعاری که دوست داری

عن عودة الغیم و عن رائحة الامطار/ از بازگشت ابر ها و بوی باران ها

تحدثی فان اخبارک یا حبیبتی/ حرف بزن که خبر های تو محبوبه ی من

سیدة الاخبار/ بهترین خبر ها هستند

تصرفی حبیبتی کسائر النساء/ محبوبه ی من، مانند دیگر زنان عمل کن

تکلمی عن ابسط اشیاء/ از ساده ترین چیز ها بگو

و اصغر اشیاء/ و از کوچکترین چیزها

عن ثوبک الجدید/ از پیراهن جدیدت

عن قبعة الشتاء/ از کلاه زمستانی ات بگو

تکلمی حبیبتی عما فعلتی الیوم/ بگو از آن چه امروز انجام دادی

ای کتاب مثلا قرأتی قبل النوم؟/ مثلا قبل از خواب چه کتابی خواندی؟

این قضیت عطلة الاسبوع؟/ آخر هفته را کجا سر کردی؟

و ما الذی شاهدتِ من الافلام؟/ چه فیلم هایی دیدی؟

تحدثی تحدثی/ بگو بگو

من الذی دعاک هذا السبت للعشاء؟/ چه کسی برای شام شنبه شب دعوتت کرده است؟

بأی ثوب کنت ترقصین؟/ با چه پیراهنی می رقصیدی؟

و أی عقد کنت تلبسین؟/ و چه دست بندی (گردن بندی) تن کرده بودی؟

فکل أنبائک یا امیرتی/ که همه ی خبرهای تو ملکه ی من

امیرة الانباء/ ملکه ی خبر هاست

 عادیة تبدو لک الاشیاء/ برای تو چیز ها عادی به نظر می رسد

 سطحیة تبدو لک الاشیاء/ برای تو چیز ها همه سطحی هستند

لکن ما یهمنی/ ولی آن چه برای من مهم است

انتی مع الاشیاء/ تو با همه ی چیز ها هستی

انتی فی الاشیاء/ تو در همه ی چیز ها هستی

انتی فی الاشیاء/ تو در همه ی چیز ها هستی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۳
نرگس فتان

چقدر نفسم سخت بالا و پایین می شود.

دیدنت برایم ناگوار است. تو را که باید ببینم و ساکت و آرام از کنارت بگذرم.

باید غرورت را تحمل کنم. و خود را مغرور تر نشان دهم.

مبادا خیال کنی که صنمی با تو داشته باشم.

در نزدیکیت می نشینم.

با خود می گویم این همه غلغله و ولوله ای که در دل و سر من است، را اگر متوجه می بودی، این قدر آرام می ماندی؟

سرت در کتابت هست و بی آن که به حضور من اعتنایی داشته باشی مشغول درس خواندنی.

من هم تظاهر می کنم که حضورت برایم مهم نیست.

حال آنکه بار ها طول و عرض فلان جا را پیموده ام تا لحظه ای تماشایت کنم.

بارها دیر هنگام، حتی موقعی که مطمئن بودم نیستی، دنبالت گشته ام.

ساعت هایی که حضور هیچ کس را انتظار نداشتم.

و چه اتفاقی است که هر بار، تو را باید ببینم.

و بعد، خیلی آرام و بی اعتنا از کنارت بگذرم.

شب ها با فکر تو به خواب می روم. خواب تو را می بینم.

روز ها احتمال سنجی می کنم که در چه ساعتی در چه مکانی هستی.

ولی دم نمی زنم.

مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم

تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم می دمی تا کی

دمار از من بر آوردی نمی گویی بر آوردم

نمی دانم، نمی دانم چقدر می توانم تحمل کنم این حالت را؟

می ترسم عاقبت این ضعف، مرا به نفرت از تو وادارد.

تو که این همه بی عیبی.

حتما می گویی لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف دروغ.

راستش هنوز در مقام عاشقی نیستم.

اگر عاشقت بودم، ذره ای دریغ نمی کردم. تمام همتم را بسیج می کردم

ولی من را عاملی خارجی باز می دارد از با تو بودن.

و تو خود آن قدر مثل کوهی، که آدم از هیبتت می هراسد.

تو مرا بار ها با همین روی زرد و بی روحت، خفه کرده ای و کشته ای و سوخته ای و خاکستر کرده ای .

کافی است فقط وقتی مرا می بینی، دو باره مثل همان روز نخست، لبخند بزنی و صورتت به احترام و صمیمیت گل بیندازد.

همین کاری که برای همه می کنی.

و از من دریغ می داری.

می دانم همان چند حرفی که از من شنیدی، مرا به گونه ای دیگر برایت جلوه داده است.

همان چند حرف ساده ای که بی پاسخ گذاشتی

و پس از آن دل مرا در جوشیدن.

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری

سر گرانی صفت نرگس رعنا باشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۳
نرگس فتان