یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

مهمانی

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ق.ظ

خواهرم رقیه چند روزی است که مهمان ماست و ما هم مهمان خدا.

روزهای خوشی است. عصر ها با پیرمرد های شهرک شطرنج بازی می کنیم. یکی از این آقایان که پیرمرد بسیار متشخصی است چند روز پیش ما را برای افطار دعوت کرده بود. دو فرزندشان شب را جای دیگری دعوت بودند. مادر خانه به شدت مهربان و خاکی بود.

از همان ابتدای صحبت پیرمرد گفت که این زن را همه ی فامیل عاشق است. از بس که خاکی است با اینکه پدرش از سرمایه داران تهران است. راست هم می گفت. جای دیگر گفت همه ی دارایی اش، این زن است. با این که از دارایی های دنیا کم نداشت و درست هم می گفت و برای من هم بگویی نگویی صادق است.

یک حرف خوب دیگر هم زد و گفت من معامله ام را با خدا کرده ام. و می گفت که تو هم همین کار را بکن.

خاطرات زیبایی داشت، از جنگ و کار و خانواده و انقلاب و ...، انسان با خدایی بود.

دیروز که مرا دید احوال خانه را می پرسید که چیزی کم و کاست نداشته باشیم و گفت هر چهارشنبه پسرش به بازار می رود و جنس های ما را هم اگر بخواهیم برایمان بیاورد. به هر حال این همه لطف و متانت واقعا ستودنی است.

پیرمرد شطرنج را هم خیلی خوب بازی می کند. به سختی شکست می خورد و گاهی هم پیروز می گردد.

کلکسیون جالبی داشت. از اسکناس و سکه و قپون و سماور و چیزهایی که حتی اسمشان را هم نمی دانستم.

همان جا تولد خدیجه را هم گرفتیم. شمع را نه بر روی کیک، که بر روی بستنی قرار دادیم و کلی خندیدیم. 

شب خیلی خوبی بود.

چند شب پیش هم خانه ی دوست دیگری بودیم که آن هم خیلی به یاد ماندنی شد. پانتومیم بازی کردیم. محمد خردادیان!!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۹
نرگس فتان

نظرات  (۲)

ماه رمضون سه سال پیش بود فکر کنم
از رقیه نوشته بودی و از بابابزرگت و مسلط نبودن خواهرت به زبان عربی :)
توی تصوراتم یه دختر بچه هفت هشت ساله است... 

تولد خدیجه هم با تاخیر مبارک :)
پاسخ:
سلام
سه سااال گذشت؟ وای چه دقتی
آره الان می ره کلاس هشتم.
مررسی
فک نمی کردم تو زمونه ما از این ادما تو دنیای واقعی پیدا شن ...
چه رویایی :)


تولد خانوم گلتون هم مبارک :)
خدا عمر با عزت بهشون بده کنار شما 
پاسخ:
به به ببین کی اینجاست :)
مرسی به شما هم بده :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی