یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

فطیر

سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ
جوانی - فطیریه دوستی فطیر اورده بود داشتیم می خوردیم.

احسان گفت: فطیر چیه؟

مَهدی: نمی دونی فطیر چیه احسان؟ تو واقعا نمی دونی چیه؟

احسان: نه! پنیره؟

امیر علی : اون پنیر فتا تو ذهنشه فکر کنم!

من: آره، ما هم می رفتیم اردو، غذا پنیر انگور می دادن، که یکی سوتی داده بود یه بار گفته بود، " انیر پنگور"! احتمالا احسانم تو ذهنش این گذشته! 

امیر مسعود: با بهزیستی می ری اردو؟ :|

----------------

 

 

+ پلک خسته ی  چشمان نازنینت

خیمه ی بی عمودی است بر قامت امید

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینیم

 همت، کمر شکسته ناگزیر

تو بخواه، تا افسران کشانیم به زیر

تو به آرزو، تمنا، تو به خواستن بکوش

تو را چه کار به بر آوردنش؟

کم است این هزار غلام حلقه به گوش؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۲۵
نرگس فتان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی