قضاوت
خب دیگه از بی وبلاگی مجبوریم مطلب غیر عاشقانه اینجا بذاریم.
البته گفته باشم من وب زیاد دارمااا :دی
-----
یه عزیزی می گفت قضاوت نکنیم. کلا قضاوت نکنیم.
من اول باش مخالف بودم. چون بالاخره آدم ها دارن کنار هم زندگی می کنن و شناختی نسبت به هم پیدا می کنن و طبق این شناخت یه قضاوتی بخوان نخوان انجام می دن، مهم اینه که این قضاوت اثر سوئی در برخوردشون ایجاد نکنه.
ولی بعد ها به این نظر رسیدم که آدم نمی تونه درست قضاوت کنه. یعنی آدم که دانای کل نیست. از حال و احوال شخص و شرایط واقعه که آگاه نیست. و این شرایط این قدر زیاد و پیچیده ممکنه باشن که آدم هیچ وقت نمی تونه با قاطعیت حکم بده.
خلاصه می فرماید: لا تقف ما لیس لک به علم، ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا
آقا چیزی رو که نمی دونی، ازش پیروی نکن. فردا ازت بابت چشم و گوش و دلت می پرسن.
اصلا درست دیدی؟ درست شنیدی؟ درست فکر کردی؟ سوء تفاهم نشد برات؟ مطمئنی؟ تحت فشار نبوده؟ تحت شکنجه نبوده؟ با چشم و گوشت هر دو دیدی و شنیدی؟ تکرار هم کرد؟
داشتم سخن رانی یه عالمی رو گوش می دادم. گفتن بهش که تا حالا اتفاقی پیش اومده که زندگی ات رو تغییر بده؟
گفت که ماه رمضون بود رفتم. دختر عموم رو در حال آب خوردن دیدم. خیلی ناراحت شدم و بدم اومد ازش یه مدتی باش حرف نمی زدم.
مامان یه بار پرسید چته تو؟ گفتم که این شکلی بود داستان.
بعد مامان زد زیر خنده و گفت که دختر ها که بزرگ می شن ممکنه در دورانی باشند که نتونند نماز و روزه بگیرند و بزرگ می شی می فهمی و باید بری درس فقه بخونی.
گفت که اون روز من خیلی تاسف خوردم. و این آیه رو خوند که باعث شد من این نوشته رو بنگارم. تازه این اشتباه رایجی هست.
حالت پیچیده ترش داستان موسی و خضر هست. که خودش دلیلی است بر این که تو که نمی دونی چرا قضاوت می کنی البته در کنار کار پاکان را قیاس از خود مگیر هست. ولی با این که خیلی چیز ها بدیهی بودن و موسی به نظرش باید اعتراض می کرد، ولی همه اشون پشتشون یه قضایایی بود که موسی که برشون محیط و مسلط نبود که؟
البته به ذهن بنی بشر نمی رسید که این دیواره احتمالا مال یتیمی باشه یا پادشاهی غاصب در راه باشه. ولی خب دیدیم که پیش اومد.