یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

یادگار ماندگار

نوشته های نسبتا ادبی خودم رو می نویسم.

نوشته های ادبی که نه، ولی خب شاید کمی وزن، یا حد اقل احساس توشون باشه!
نوشته هایی که باید از بعضی نظر ها دور می موند!
و دیگه نمی تونستند توی دل بموند! چون هر لحظه امکان گر گرفتنشون می رفت.
به هر حال، حال و هوای هر کسی در آینده خاطرات زیبا و درس های خوبی براش محسوب می شه!
چه بهتر که با قلمی خوش ماندگار بشن :)

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

جوانی - ارتشاز ترفیع رتبه خبری نیست!

توبیخی می خوری. اضاف خدمت هم روش.

بله، اشتباه از من بود، ولی من که فرمانده ام، تو باید تاوان پس بدی. نه اصلا با هم پس می دهیم.

هبوط می کنی.

از جلوی جبهه، به پشت جبهه منتقل می شوی.

شاید هم پشت تر، شاید تبعید اصلا.

بی چون و چرا!

همین است که هست.

دیگر از نرمی و گرمی و دلتنگی خبری نیست.

مثل یک فرمانده ی خشن گردان :|،

که بار ها احساسش را عمل کرده است.

می خواهم این گونه باشم.

مثل یک مرد :|

بی تفاوت و سرد :|

تو هم مثل آن سرباز ها باش که بارها خود کشی کردند

و قید احساسشان را زدند.

خودم را هم تحویل می دهم.

دادگاه صحرایی ایجاد می کنم.

اگر نشد به نزدیک ترین شعبه دادگاه نظامی می روم.

من هم تاوان پس می دهم.

اگر خواستی نفرین کنی، یادت باشد من هم درد تو ام!

دارم تاوان پس می دهم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۲۹
نرگس فتان
جوانی - نگراننگران نگرانیت نیستم!

نگران نانگرانیم هم نیستم.

نگران دلتنگی هایم هستم، که مجبورم آنها را با دسر سرد غم و نوشیدنی داغ اشک بخورم.

نمی دانم اسید کلریک می تواند آن ها را حل کند یا نه؟

ولی می دانم،

درد ما را که توان برد به یک گوشه چشم

                                                  شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی

----

حتی آب سرد هم به اندازه ی آهی با یاد تمام خاطرات گذشته، آرامش بخش نیست!

البته گل صورتی هم خیلی آرامش بخشه! خیلی 

از دل تنگ گنه کار بر آرم آهی

                             کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

-----

عجیب تر و بوقلمون تر از خودم خودمم!

گفتم می رم، موندم

گفتم می مونم، رفتم

گفتم دل تنگ نمی شم، شدم

یاد مردم کوفه می افتم، می گفتن: تابستونه گرمه، زمستون می شد، می گفتن زمستونه سرده!

خودم از دست خودم آرامش ندارم! چه برسه به بقیه! 

ای کسانی که به زور مرا تحمل می کنید، دمتان گرم، سرتان خوش! ببینم چقدر دووم میارید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۱۵
نرگس فتان
جوانی - مسمنم "مس"

گر احوالم همی پرسی

سراغم را بگیر از "ماث"

"منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور"

منم زخمی تغییر و تبادل

که می خواهد مرا از خود کند دور

به نام اکسیر و کیمیا و صد  وصله ی نا جور

منم من، مس

ندارم هوای زر شدن در سر

ازین است که زر عزیز است و من

وامانده و مهجور

و گر دستی ز روی مهر جنبید

که بلکه کند زیرم را زبر، زبر را زیر

پس از اندک زمانی سخت رنجید

و از روی پشیمانی انگشت خود خایید

منم من

ندارم ارزشی چندان

ندارد درد من درمان

ببیاید رفت در کنجی خزیدن

پریشانم، پریشانم پریشان

و زین آشفتگی خواهم رهیدن

نمی یابم هیچ سامان

مگر پند عزیزی را شنیدن

"به لبخندی این حالت بپوشان 

و روی از دنیا و مافیها بگردان

حاصل تحصیل ازین عالم تو را بس

دلی خونین لبی خندان"

پ.ن:

راستی شاید "مس"  رو به عنوان تخلص برگزینم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۴۵
نرگس فتان
جوانی - عذر خواهیعلی (ع) پدر حکمت می فرماید: گناه نکردن از توبه کردن آسان تر است.

بله، واقعا اشتباه نکردن از عذرخواهی آسون تره.

لذت یه حرف یا یه کار، به پشیمانی بعدش نمی ارزه، کمی فکر پشت کارامون باشه، بد نیست.

آها، یه چیزی هم یادم اومد بگم.

"همه مون هم زیاد حرف خوب شنیدیم، هم می تونیم حرف خوب بگیم، 

ولی به کار بستن همین حرفاست که ارزش داره،

اگه کارت درسته، همین حرف ها رو سرلوحه کارات کن،

جوری که دوستات، تو رو با این ارزش ها بشناسند"

سرفراز باشید و سبز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۵۴
نرگس فتان
جوانی - تری تلخ

 من اینجا بی تو در محنت و رنج

تو بی من هستی در نعمت و ناز

تویی آن سنگ خارا من بلورین

که برخوردمان بد می کند ساز

نمی پرسی ز حال زارم آخر

خدا را بی مروت چاره ای ساز

نصیبم زین تعامل شد جدایی

که بنوشته بود تقدیر از آغاز

اگر چه خواندمت بدرود و رفتی

دلم آورد به دنبال تو ام باز

از آن روزی که رفتی از بر من

صدایت می کنم هر دم و هر باز

هر آن چه می کشم شایم کشیدن

و می دانم دلیلش هست یک راز

نکردم گوش پیری را که فرمود

کبوتر با کبوتر باز با باز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۱۱
نرگس فتان
جوانی - صحنه ای از شازده کوچولو 3شازده کوچولو از یه ستاره ی دیگه به زمین اومده بود، و روی زمین یه دوست صمیمی پیدا کرده بود،

بشنوید این دیالوگ ها رو بین شازده کوچولو و دوستش، وقتی که می خواد بر گرده به ستاره ی خودش

شازده کوچولو گفت :می خواهم هدیه ای بت بدهم.. و غش غش خندید

- وای، من عاشق شنیدن غش غش خنده هات هستم

- هدیه ی من هم درست همین است...

- چی می خواهی بگویی؟

- همه مردم ستاره دارند، اما ستاره ها همه یه جور نیستند، واسه اونایی که مسافرت میرند، حکم راهنما رو دارند، واسه بعضیای دیگه فقط روشنایی سوسو زن هستند، برای بعضیا که اهل دانشند، هر ستاره یه معماست، برای اون تاجره، هر ستاره مثل سکه های طلا بود.ولی این ستاره ها خاموشند، فقط تو یه ستاره داری که با بقیه فرق می کنه!

- یعنی چی؟

- مگه نه من تو یکی از این ستاره ها هستم؟ مگه نه من توی یکی از این ستاره ها می خندم؟ پس هر شب که به آسمان نگاه می کنی، مثل این می مونه که همه ی ستاره ها دارند می خندند، و تو ستاره هایی خواهی داشت که بلدند بخندند.

و باز خندید.

- و خاطرت که تسلا یافت ( خوب بالاخره آدم یه جوری خاطرش تسلا پیدا می کنه) از آشنایی با من خوش حال می شوی. دوست همیشگی من باقی می مانی و دلت می خواهد با من بخندی، بعضی وقتا هم برای تفریح پنجره ات را باز می کنی، دوستات از این که می بینند تو با آسمان نگاه می کنی و می خندی، حسابی تعجب می کنند، آن وقت تو بشان می گویی :" آره، ستاره ها منو به خنده می اندازند!"، آن وقت آنها یقین پیدا می کنند که تو عقلت رو پاک از دست دادی!

می بینی چه کلکی بت زده ام.

و باز دوباره زد زیر خنده :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۴۶
نرگس فتان
جوانی - گرونی

آقا نمی دونم فقط ما اهوازیا این جوریم یا همه جا این طوره، 

جان من، من نگران خودم نیستم، خدا رو شکر که اوضاع ما بد نیست، در کلبه ی ما مرغ اگر نیست، تخم مرغ هست، البته هنوز

ناراحتیم از این نخوردن هم نیست ها، بالاخره هر کی تو خانواده خودش سر می کنه

ناراحتیم ازینه، که آدم روش نیست بره مهمونی، صله رحم کنه،

می گه الان بی چاره باید چی شام یا ناهار درست کنه، اگه دستش خالی باشه چی؟

حالا دوست عزیز می گه امتحان الهی،

" آنچه از نیکی به تو می رسد، از جانب خداست، و آنچه از بدی به تو می رسد از خودت است".

البته در آیه بعد هر دو امر را به خدا بر می گرداند، ولی من که نمی گم امتحان نیست

ولی امتحان استقامت نیست، امتحان قیامت است

"خداوند سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند، مگر اینکه خودشان عوض کنند".

من اینا رو گفتم به دلیل این که یکم ناراحتیم رو بیان کنم، از اوضاع جامعه، هم فهم نادرست از دین.

و این که بالاخره دست رو دست هم نباید گذاشت، هر چند راهی چندانی هم به ذهنم نمی رسه :)

کسی حرفی داره، می شنویم ;)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۲۷
نرگس فتان